حضرت بهاءالله
مرجع  کتب و آثار بهائی جامعه بين المللی بهائی
 
  کتاب ايقان
۱۷۹ :صفحات مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی آلمان، هوفمايم، آلمان :ناشر حضرت بهاءالله :صاحب اثر
 
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
  رفتن به صفحه مورد نظر   اجرا    دريافت‌نسخه نسخه ورد نسخه اکروبات
 صفحه ٧٥-۸۹   
      
 

صفحات ۷۵-۹۰

122
و علمای تفسير و اهل ظاهر چون معانی کلمات الهيّه را ادراک ننمودند و از مقصود اصلی محتجب ماندند لهذا به قاعده نحو استدلال نمودند "اذا" که بر سر ماضی در آيد معنی مستقبل افاده می شود. و بعد در کلماتی که کلمه "اذا" نازل نگشته متحيّر ماندند مثل اينکه می فرمايد: "و نُفخَ فی الصُّورِ ذَلِکَ يَومُ الوَعيدِ و جَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سَائقٌ و شَهِيدٌ . " ۱ که معنی ظاهر آن اين است : دميده شد در صور و آن است يوم وعيد که به نظرها بسيار بعيد بود و آمد هر نفسی برای حساب و با اوست راننده و گواه. و در مثل اين مواقع يا کلمه "اذا" را مقدّر گرفتند و يا مستدلّ شدند بر اينکه چون قيامت محقّق الوقوع است لهذا به فعل ماضی ادا شد که گويا گذشته است. ملاحظه فرمائيد چقدر بی ادراک و تميزند. نفخه محمّديّه را که به اين صريحی می فرمايد ادراک نمی کنند و از افاضه اين نقره الهی خود را محروم می نمايند و منتظر صور اسرافيل که يکی از عباد اوست می شوند با اينکه تحقّق ٦٧ وجود اسرافيل و امثال او به بيان خود آن حضرت شده. قُل اَتَستَبدلُونَ الّذی هُو خَيرٌ لکُم فَبِئسَ مَا اسْتَبْدَلتُم بِغيرِ حقٍّ و کُنتُم قَومَ سُوءٍ اَخسَرينَ.

123
بلکه مقصود از صور، صور محمّدی است که بر همه ممکنات دميده شد و قيامت، قيام آن حضرت بود بر امر الهی. و غافلين که در قبور اجساد مرده بودند همه را به خلعت جديده ايمانيّه مخلّع فرمود و به حيات تازه بديعه زنده نمود. اين است وقتی که آن جمال احديّه اراده فرمود که رمزی از اسرار بعث و حشر و جنّت و نار و قيامت اظهار فرمايد جبرئيل وحی اين آيه آورد : "فَسَيُنغِضُونَ إلَيکَ رُؤوسَهُمْ و يَقُولُونَ مَتَی هُوَ قُل عَسَی اَنْ يَکُونَ قَريباً." ۲ يعنی زود است اين گمراهان وادی ضلالت سرهای خود را از روی استهزا حرکت می دهند و می گويند چه زمان خواهد اين امور ظاهر شد؟ تو در جواب بگو که شايد اينکه نزديک باشد. تلويح همين يک آيه مردم را کافی است اگر به نظر دقيق ملاحظه نمايند.

124
سبحان اللّه، چقدر آن قوم از سبل حقّ دور بودند. با اينکه قيامت به قيام آن حضرت قائم بود و علامات و انوار او همه ارض را احاطه نموده بود مع ذلک سخريّه می نمودند و معتکف بودند به تماثيلی که علمای عصر به افکار عاطل باطل جسته‏اند و از شمس عنايت ربّانيّه و ٧٧ امطار رحمت سبحانيّه غافل گشته‏اند. بلی، جُعَل از روائح قدس ازل محروم است و خفّاش از تجلّی آفتاب جهانتاب در گريز.

125
و اين مطلب در همه اعصار در حين ظهور مظاهر حقّ بوده.چنانچه عيسی می فرمايد: "لا بدّ لکُم بِاَن تُولَدوا مَرّةً اُخری." ۳ و در مقام ديگر می فرمايد : "مَن لَم يُولَد مِنَ الماء وَ الرُّوح لا يَقدرُ اَن يَدخُلَ مَلَکوتَ اللّه. المَولودُ مِنَ الجَسَدِ جَسَدٌ هُوَ وَ المَولُودُ مِن الرُّوحِ هُوَ رُوحٌ." ۴ که ترجمه آن اين است : نفسی که زنده نشده است از ماء معرفت الهی و روح قدسی عيسوی، قابل ورود و دخول در ملکوت ربّانی نيست زيرا هرچه از جسد ظاهر شد و تولّد يافت پس اوست جسد، و متولّد شده از روح که نفس عيسوی باشد پس اوست روح. خلاصه معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخه مظاهر قدسيّه در هر ظهور متولّد و زنده شدند بر آنها حکم حيات و بعث و ورود در جنّت محبّت الهيّه می شود و من دون آن حکم غير آن که موت و غفلت و ورود در نار کفر و غضب الهی است می شود. و در جميع کتب و الواح و صحائف، مردمی که از جام های لطيف معارف نچشيده‏اند و به فيض روح القدس وقت قلوب ايشان فائز نشده، بر آنها حکم موت و نار و عدم بصر و قلب و سمع شده. چنانچه از قبل ذکر شده: "لَهم ٧٨ قُلُوبٌ لا يَفقَهُونَ بِهَا." ۵

126
و در مقام ديگر در انجيل مسطور است که روزی يکی از اصحاب عيسی والدش وفات نمود و او خدمت حضرت معروض داشت و اجازه خواست که برود و او را دفن و کفن نموده راجع شود. آن جوهر انقطاع فرمود: "دَع المَوتی ليَدفِنُوه المَوتی." ۶ يعنی واگذار مرده ها را تا دفن کنند مرده ها.

127
و همچنين دو نفر از اهل کوفه خدمت حضرت امير آمدند. يکی را بيتی بود که اراده بيع آن داشت و ديگری مشتری بود. و قرار بر آن داده بودند که به اطّلاع آن حضرت اين مبايعه وقوع يابد و قباله مسطور گردد. آن مظهر امر الهی به کاتب فرمودند که بنويس: "قَدِ اشْترَی مَيِّتٌ عَن مَيِّتٍ بَيتاً مَحدُوداً بِحدودٍ اَربَعةٍ، حدٌّ إلَی القَبْرِ وَ حَدٌّ إلَی اللَّحْدِ وَ حَدٌّ إلی الصِّراط، و حدٌّ إمّا إلَی الجَنَّةِ و إمّا إلی النّارِ." حال اگر اين دو نفر از صور حيات علوی زنده شده بودند و از قبر غفلت به محبّت آن حضرت مبعوث گشته بودند البتّه اطلاق موت بر ايشان نمی شد.

128
و هرگز در هيچ عهد و عصر جز حيات و بعث و حشر حقيقی مقصود انبياء و اولياء نبوده و نيست. و اگر قدری تعقّل شود در همين بيان آن حضرت، کشف جميع امور می شود که مقصود از لحد و قبر وصراط و جنّت و نار چه بود. و ليکن چه چاره که جميع ناس ٧٩ در لحد نفس محجوب و در قبر هوی مدفونند. خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شويد می دانيد که حيات حقيقی حيات قلب است نه حيات جسد. زيرا که در حيات جسد همه ناس و حيوانات شريکند و ليکن اين حيات مخصوص است به صاحبان افئده منيره که از بحر ايمان شاربند و از ثمره ايقان مرزوق. و اين حيات را موت از عقب نباشد و اين بقا را فنا از پی نيايد. چنانچه فرموده‏اند: "المؤمِنُ حَيٌّ فِی الدّارَينِ." اگر مقصود حيات ظاهره جسدی باشد که مشاهده می شود موت آن را اخذ می نمايد.

129
و همچنين بيانات ديگر که در همه کتب مذکور و ثبت شده مدلّ است بر اين مطلب عالی و کلمه متعالی٠ و همچنين آيه مبارکه که در حقّ حمزه سيّد الشّهداء و ابو جهل نازل شد برهانی است واضح و حجّتی است لائح که می فرمايد: "اَوَ مَن کَانَ مَيْتاً فَاَ حْيَينَاهُ و جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمشِی بِه فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنهَا." ۷ و اين آيه در وقتی از سماء مشيّت نازل شد که حمزه به ردای مقدّس ايمان متردّی شده بود و ابوجهل در کفر و اعراض ثابت و راسخ بود. از مصدر الوهيّت کبری و مکمن ربوبيّت عظمی حکم حيات بعد از موت درباره حمزه شد و بر خلاف در حقّ ابوجهل. اين بود ۸۰ که نائره کفر در قلوب مشرکين مشتعل شد و هوای اعراض به حرکت آمد. چنانچه فرياد بر آوردند که حمزه چه زمان مرد و کی زنده شد و چه وقت اين حيات بر او عرضه گشت؟ و چون اين بيانات شريفه را ادراک نمی نمودند و به اهل ذکر هم تمسّک نجستند تا رشحی از کوثر معانی بر آنها مبذول فرمايند لهذا اين نوع فسادها در عالم جريان يافت.

130
چنانچه اليوم می بينی که با وجود شمس معانی، جميع ناس از اعالی و ادانی تمسّک به جُعَل های ظلمانی و مظاهر شيطانی جسته‏اند و متّصل مسائل مشکله خود را از ايشان مستفسر می شوند و ايشان نظر به عدم عرفان چيزی جواب می گويند که ضرری بر اسباب ظاهره ايشان نرساند. و اين معلوم و واضح است که جُعَل خود قسمتی از نسيم مشک بقا نبرده و به رضوان رياحين معنوی قدم نگذاشته، با وجود اين چگونه می تواند رائحه عطر به مشام ديگران رساند؟ لم يزل شأن اين عباد اين بوده و خواهد بود. و لَن يَفُوزَ بِآثار اللّه إلّا الَّذينَهُم اَقبَلوا إلَيه و اَعْرَضُوا عن مَظاهِر الشَّيطان و کَذلِکَ اَثبَتَ اللّهُ حُکْمَ اليَوم مِنْ قَلَم العِزَّةِ عَلی لَوحٍ کانَ خَلفَ سُرادِقِ العزِّ مکنُوناً. اگر ملتفت به اين بيانات شويد و تفکّر در ظاهر و باطن آن بفرمائيد جميع مسائل مشکله را که اليوم سدّی شده ميان عباد و معرفت يوم التّناد عارف شوی ديگر احتياج به سؤال نخواهی ۸۱ داشت. انشاءاللّه اميدواريم که از شاطی بحر الهی لب تشنه و محروم بر نگرديد و از حرم مقصود لايزالی بی بهره راجع نشويد.

131
ديگر تا همّت و مجاهده شما چه کند. باری، مقصود از اين بيانات واضحه اثبات سلطنت آن سلطان السّلاطين بود. حال انصاف دهيد که اين سلطنت که به يک حرف و بيان اين همه تصرّف و غلبه و هيمنه داشته باشد اکبر و اعظم است يا سلطنت اين سلاطين که بعد از اعانت رعايا و فقرا، ايشان را چند صباحی مردم به حسب ظاهر تمکين می نمايند و ليکن به قلب همه معرض و مدبرند؟ و اين سلطنت به حرفی عالم را مسخّر نموده و حيات بخشيده و وجود افاضه فرموده. ما لِلتُّرابِ و رَبِّ الاَربابِ. چه می توان ذکر نسبت نمود که همه نسبت ها منقطع است از ساحت قدس سلطنت او. و اگر خوب ملاحظه شود خدّام درگه او سلطنت می نمايند بر همه مخلوقات و موجودات. چنانچه ظاهر شده و می شود.

132
باری، اين است يک معنی از سلطنت باطنی که نظر به استعداد و قابليّت ناس ذکر شد. و از برای آن نقطه وجود و طلعت محمود سلطنت هاست که اين مظلوم قادر بر اظهار آن رتبه نيست و خلق لايق ادراک آن نه. فَسُبحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُ العِبادُ فِی سَلطَنَتِهِ وَ تَعَالی عَمّا هُم يَذکُرُونَ.

133
سؤالی می نمائيم از آن جناب که اگر مقصود از سلطنت، حکم ظاهر و ۸۲ غلبه و اقتدار ظاهر ملکی باشد که همه ناس مقهور شوند و به ظاهر مطيع و منقاد گردند تا دوستان مستريح و معزّز و دشمنان مخذول و منکوب شوند، پس در حقّ ربّ العزّه که مسلّماً سلطنت به اسم اوست و جميع به عظمت و شوکت او معترفند اين نوع از سلطنت صادق نمی آيد. چنانچه مشاهده می نمائی که اکثر ارض در تصرّف دشمنان اوست و جميع بر خلاف رضای او حرکت می نمايند و همه کافر و معرض و مدبرند از آنچه به آن امر فرموده و مقبل و فاعل اند آنچه را نهی نموده و دوستان او هميشه در دست دشمنان مبتلا و مقهورند. چنانچه همه اينها اظهر من الشّمس واضح است.

134
پس بدان ای سائل طالب که هرگز سلطنت ظاهره نزد حقّ و اوليای او معتبر نبوده و نخواهد بود. و ديگر آنکه اگر مقصود از غلبه و قدرت، قدرت و غلبه ظاهری باشد کار بسيار بر آن جناب سخت می شود. مثل آنکه می فرمايد: "وَ إنَّ جُندَنا لَهُمُ الغَالِبُونَ." ۸ و در مقام ديگر می فرمايد: "يُريدُونَ اَن يُطفِئوا نُورَاللّهِ بِاَ فوَاهِهِم و يَأبَی اللّهُ إلّا اَنْ يُتِمَّ نُورَهُ ولو کَرِهَ الکافِرُونَ." ۹ و ديگر: "هو الغالِبُ فَوقَ کُلِّ شَيْء." مثل اينکه اکثری از فرقان صريح بر اين مطلب است.

135
و اگر مقصود اين باشد که اين همج رعاع می گويند مفرّی برای ايشان نمی ماند ۸۳ مگر انکار جميع اين کلمات قدسيّه و اشارات ازليّه را نمايند. زيرا که جُندی از حسين بن علی اعلی در ارض نبوده که اقرب الی اللّه باشد و آن حضرت بر روی ارض مثلی و شبهی نداشت. لَولاهُ لَم يکُن مثلُهُ فی المُلکِ. با وجود اين شنيديد که چه واقع شد. اَلا لَعنةُ اللّهِ عَلَی القَومِ الظَّالِمينَ.

136
حال اگر بر حسب ظاهر تفسير کنيد اين آيه هيچ در حقّ اوليای خدا و جنود او بر حسب ظاهر صادق نمی آيد چه که آن حضرت که جنديّتش مثل شمس لائح و واضح است در نهايت مغلوبيّت و مظلوميّت در ارض طفّ کأس شهادت را نوشيدند. و همچنين در آيه مبارکه که می فرمايد: "يُريدُونَ اَن يُطفِئوا نُورَاللّهِ بِاَفوَاهِهِم و يَأبَی اللّهُ إلّا اَن يُتِمَّ نُورَهُ ولو کَرِهَ الکافِرُونَ، " ۱۰ اگر بر ظاهر ملکی تفسير شود هرگز موافق نيايد زيرا که هميشه انوار الهی را بر حسب ظاهر اطفاء نمودند و سراج های صمدانی را خاموش کردند. مع ذلک غلبه از کجا ظاهر می شود و منع در آيه شريفه که می فرمايد: "وَ يَأبَی اللّهُ إلّا اَن يُتِمَّ نُورَه " ۱۱ چه معنی دارد؟ چنانچه ملاحظه شد جميع انوار از دست مشرکين در محلّ امنی نياسودند و شربت راحتی نياشاميدند. و مظلوميّت اين انوار به قسمی بود که هر نفسی بر آن جواهر وجود وارد می آورد آنچه را اراده می نمود ۸۴ چنانچه همه را احصاء و ادراک نمودند. مع ذلک چگونه اين مردم از عهده معانی و بيان اين کلمات الهی و آيات عزّ صمدانی بر می آيند؟

137
باری، مقصود نه چنان است که ادراک نمودند بلکه مقصود از غلبه و قدرت و احاطه مقامی ديگر و امری ديگر است. مثلاً ملاحظه فرمائيد غلبه ترشّحات دم آن حضرت را که بر تراب ترشّح نموده و به شرافت و غلبه آن دم، تراب چگونه غلبه و تصرّف در اجساد و ارواح ناس فرموده. چنانچه هر نفسی برای استشفاء به ذرهّ ای از آن مرزوق شد شفا يافت و هر وجود که برای حفظ مال قدری از آن تراب مقدّس را به يقين کامل و معرفت ثابته راسخه در بيت نگاه داشت جميع مالش محفوظ ماند. و اين مراتب تأثيرات آن است در ظاهر و اگر تأثيرات باطنيّه را ذکر نمايم البتّه خواهند گفت تراب را ربّ الارباب دانسته و از دين خدا بالمرّه خارج گشته.

138
و همچنين ملاحظه نما، با اينکه به نهايت ذلّت آن حضرت شهيد شد و احدی نبود که آن حضرت را در ظاهر نصرت نمايد و يا غسل دهد و کفن نمايد مع ذلک حال چگونه از اطراف و اکناف بلاد چقدر از مردم که شدّ رحال می نمايند برای حضور در آن ارض که سر بر آن آستان بمالند. اين است غلبه و قدرت الهی و شوکت و عظمت ربّانی.

139
و همچه تصوّر ننمائی که اين امور بعد از شهادت آن حضرت ۸۵ واقع شده و چه ثمری برای آن حضرت مترتّب است زيرا که آن حضرت هميشه حيّ است به حيات الهی و در رفرف امتناع قرب و سدره ارتفاع وصل ساکن. و اين جواهر وجود در مقام انفاق کلّ قائم اند، يعنی جان و مال و نفس و روح همه را در راه دوست انفاق نموده و می نمايند و هيچ رتبه ای نزدشان احبّ از اين مقام نيست. عاشقان جز رضای معشوق مطلبی ندارند و جز لقای محبوب منظوری نجويند.

140
ديگر اگر بخواهم رشحی از اسرار شهادت و ثمرهای آن را ذکر نمايم البتّه اين الواح کفايت نکند و به انتها نرساند. انشاءاللّه اميدواريم که نسيم رحمتی بوزد و شجره وجود از ربيع الهی خلعت جديد پوشد تا به اسرار حکمت ربّانی پی بريم و به عنايت او از عرفان کلّ شیء بی نياز گرديم. تا حال نفسی مشهود نگشت که به اين مقام فائز آيد مگر معدودی قليل که هيچ معروف نيستند تا بعد قضای الهی چه اقتضا نمايد و از خلف سرادق امضا چه ظاهر شود. کَذلِکَ نَذکُرُ لَکُم مِن بَدائعِ امراللّه وَ نُلقی عَلَيکُم من نَغَماتِ الفِردوسِ لَعَلَّکُم بِمواقع العِلمِ تَصِلُونَ و مِن ثَمَراتِ العِلمِ تُرزَقُونَ. پس به يقين بايد دانست که اين شموس عظمت اگر چه بر نقطه تراب جالس باشند بر عرش اعظم ساکن اند و اگر فلسی نزدشان موجود نباشد بر رفرف غنا طائراند و در حينی که در دست ۸۶ دشمنان مبتلايند بر يمين قدرت و غلبه ساکن و در کمال ذلّت ظاهره بر عرش عزّت صمدانی جالس و متّکأ و در نهايت عجز ظاهری بر کرسيّ سلطنت و اقتدار قائم.

141
اين است که عيسی بن مريم روزی بر کرسيّ جالس شدند و به نغمات روح القدس بياناتی فرمودند که مضمون آن اين است: ای مردم، غذای من از گياه ارض است که به آن سدّ جوع می نمايم و فراش من سطح زمين است و سراج من در شب ها روشنی ماه است و مرکوب من پاهای منست و کيست از من غنی تر بر روی زمين ؟ قسم به خدا که صد هزار غنا طائف حول اين فقر است و صد هزار ملکوت عزّت طالب اين ذلّت. اگر به رشحی از بحر اين معانی فائز شوی از عالم ملک و هستی در گذری و چون طير نار در حول سراج بهّاج جان بازی.

142
و مثل اين از حضرت صادق ذکر شده که روزی شخصی از اصحاب در خدمت آن حضرت شکايت از فقر نمود. آن جمال لا يزالی فرمودند که تو غنی هستی و از شراب غنا آشاميده ای. آن فقير از بيان طلعت منير متحيّر شد که چگونه غنيّ هستم که به فلسی محتاجم؟ آن حضرت فرمود: آيا محبّت ما را نداری؟ عرض نمود: بلی، يا ابن رسول اللّه. فرمود: آيا به هزار دينار اين را مبايعه می نمائی؟ عرض نمود که به جميع دنيا و آنچه در آن است نمی دهم. حضرت فرمودند: آيا نفسی که چنين ۸۷ چيزی نزد او باشد که او را به عالم ندهد چگونه فقير است؟

143
و اين فقر و غنا و ذلّت و عزّت و سلطنت و قدرت و مادون آن که نزد اين همج رعاع معتبر است در آن ساحت مذکور نيست. چنانچه می فرمايد: "يَا اَيُّهَا النّاسُ انتُمُ الفُقَرَاءُ إلَی اللّه و اللّهُ هُوَ الغَنِيُّ." ۱۲ پس مقصود از غنا، غنای از ما سوی است و از فقر، فقر باللّه.

144
و ديگر آنکه روزی عيسی بن مريم را يهود احاطه نمودند و خواستند که آن حضرت اقرار فرمايد بر اينکه ادّعای مسيحی و پيغمبری نمودند تا حکم بر کفر آن حضرت نمايند و حدّ قتل بر او جاری سازند. تا آنکه آن خورشيد سماء معانی را در مجلس فيلاطس و قيافا که اعظم علمای آن عصر بود حاضر نمودند. و جميع علما در آن محضر حضور هم رساندند و جمع کثيری برای تماشا و استهزاء و اذيّت آن حضرت مجتمع شدند. و هرچه از آن حضرت استفسار نمودند که شايد اقرار بشنوند حضرت سکوت فرمودند و هيچ متعرّض جواب نشدند. تا آنکه ملعونی برخاست و آمد در مقابل آن حضرت و قسم داد آن حضرت را که آيا تو نگفتی که منم مسيح اللّه و منم ملک الملوک و منم صاحب کتاب و منم مخرّب يوم سبت؟ آن حضرت رأس مبارک را بلند نموده فرمودند: "اَما تَری بانَّ ابْنَ الإِنسانِ قَد جَلَسَ ۸۸ عَن يَمينِ القُدرَةِ وَالقُوّةِ؟" ۱۳ يعنی آيا نمی بينی که پسر انسان جالس بر يمين قدرت و قوّت الهی است؟ و حال آنکه بر حسب ظاهر هيچ اسباب قدرت نزد آن حضرت موجود نبود مگر قدرت باطنيّه که احاطه نموده بود کلّ من فی السّموات و الارض را. ديگر چه ذکر نمايم که بعد از اين قول بر آن حضرت چه وارد آمد و چگونه به او سلوک نمودند. بالاخره چنان در صدد ايذاء و قتل آن حضرت افتادند که به فلک چهارم فرار نمود.

145
و همچنين در انجيل لوقا مذکور است که روزی ديگر آن حضرت بر يکی از يهود گذشت که به مرض فلج مبتلا شده بود و بر سرير افتاده. چون آن حضرت را ديد به قرائن شناخت آن حضرت را و استغاثه نمود و آن حضرت فرمودند: "قُم عَن سَريرِکَ فإنَّکَ مَغفُورَةٌ خَطاياکَ." ۱۴ چند يهود که در آن مکان حضور داشتند اعتراض نمودند که " هَل يُمکِنُ لاَحَدٍ اَن يَغفِرَ الخَطايا إلّا اللّه." ۱۵ فَالتَفَتَ المَسيحُ إلَيهم وَقالَ: "اَيّما اَسهَلُ اَنْ اَقُولَ لَهُ قُمْ فَاحمِل سَريرَکَ اَم اَقُول لَه مَغْفُورَةٌ خَطاياکَ لِتَعْلَموا بِاَنَّ لابنِ الإنسان سُلطاناً عَلی الاَرضِ لِمَغْفِرَةِ الخَطايا" که ترجمه آن به فارسی اين است: چون آن حضرت به آن عاجز مسکين فرمودند که برخيز، بدرستی که معاصی تو آمرزيده شد، جمعی از يهود اعتراض نمودند که آيا ۸۹ جز پروردگار غالب قادر کسی قادر بر غفران عباد هست؟ آن حضرت ملتفت به ايشان شده فرمودند که آيا کدام اسهل است نزد شما از اينکه بگويم به اين عاجز فالج برخيز و برو و يا آنکه بگويم آمرزيده است گناهان تو، تا آنکه بدانيد که از برای پسر انسان سلطانی است در ارض برای آمرزش ذنوب مذنبان. اين است سلطنت حقيقی و اقتدار اوليای الهی. همه اين تفاصيل که مکرّر ذکر می شود از همه مقام و همه جا، مقصود اين است که بر تلويحات کلمات اصفيای الهی مطّلع شويد که شايد از بعضی عبارات قدم نلغزد و قلب مضطرب نشود

146
و به قدم يقين در صراط حقّ اليقين قدم گذاريم که لعلّ نسيم رضا از رياض قبول الهی بوزد و اين فانيان را به ملکوت جاودانی رساند و عارف شوی بر معانی سلطنت و امثال آن که در اخبار و آيات ذکر يافته. و ديگر آنکه بر آن جناب محقّق و معلوم بوده آنچه را که يهود و نصاری به آن تمسّک جسته‏اند و بر جمال محمّدی اعتراض می نمودند بعينه در اين زمان اصحاب فرقان به همان تشبّث نموده و بر نقطه بيان، روح من فی ملکوت الامر فداه اعتراض می نمايند. اين بی خردان را مشاهده فرما که حرف يهودان را اليوم می گويند و شاعر نيستند. فنعم ما نُزّل مِن قَبْلُ فی شأنهم: "ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِم يَلعَبُونَ." ۱۶ " لَعَمْرُ کَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ." ۱۷

۱. [ سوره ق، آيه ٢٠ - ۱۲ ]   [ بازگشت به مرجع]
۲. [ سوره اسراء ، آيه ١٥ ]   [ بازگشت به مرجع]
۳. [ انجيل يوحنّا، فصل ٣، آيه ٥-٧ ]   [ بازگشت به مرجع]
۴. [ انجيل يوحنّا، فصل ٣، آيه ٥-٧ ]   [ بازگشت به مرجع]
۵. [ سوره اعراف، آيه ١٧٨ ]   [ بازگشت به مرجع]
۶. [ انجيل لوقا، فصل ٩، آيه ٦٠ ]   [ بازگشت به مرجع]
۷. [ سوره انعام، آيه ١٢٢ ]   [ بازگشت به مرجع]
۸. [ سوره صافّات، آيه ١٧٣ ]   [ بازگشت به مرجع]
۹. [ سوره توبه، آيه ٣٢ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۰. [ سوره توبه، آيه ٣٢ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۱. [ سوره توبه، آيه ٣٢ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۲. [ سوره فاطر، آيه ١٥ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۳. [ انجيل متّی، فصل ٢٦، آيه ٦٤ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۴. [ انجيل لوقا، فصل ٥، آيه ١٨-٢٦ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۵. [ انجيل لوقا، فصل ٥، آيه ١٨-٢٦ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۶. [ سوره انعام، آيه ٩١ ]   [ بازگشت به مرجع]
۱۷. [ سوره حجر، آيه ٧٢ ]   [ بازگشت به مرجع]
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
 
 

جستجو

صاحبان آثار
حضرت بهاءالله
حضرت باب
حضرت عبدالبهاء

حضرت ولی امرالله
بيت العدل اعظم

مجموعه آثار مباركه

مؤلفين ديگر
عناوين آثار
بترتيب اسم صاحب اثر
بترتيب حروف الفبا
زبانها
فارسی
عربي
English
سايتهای وابسته
عالم بهائی
توجه: دوستان عزيزى كه مايل به كسب اطلاعات بيشترى درباره آئين بهائى هستند ميتوانند به تارنماهاى ذيل مراجعه فرمايند. در اينجا لازم ميدانيم كه توجه دوستان را به اين نكته جلب نمائيم كه ذكر آدرس اين وب سايتها فقط جنبه اطلاعاتى داشته و بدان معنى نيست كه محتويات آنها مورد تاييد و يا تصويب جامعه بين المللى بهائى قرار گرفته است
ارتباط با ما | درباره اين سايت | نقشه سايت | اطلاعات خصوصى | شرايط استفاده
تمام حقوق محفوظ. جامعه بين المللی بهائی  ۲۰۰۸