يکبار بطور تقديس قدم گذار و بقلب فارغ و
لسان طاهر " ربّ اَرنی " گو تا لازال از مکمن
قدس بيزوال " اُنظُر تَرانی " بشنوی و به لقاء
جمال بی مثال حضرت ذوالجلال فائز گردی يعنی
لقاء مظهر نفس او که بيک تجلّی از تجلّيات
انوار فضلش يَتَغَنّی اشجارُ الوجود مِن الغَيب و
الشّهود بما نَطَقت سدرةُ الطّور . اينچنين احاطه
فرموده فضل سلطان يفعل مايشاء و لکنّ النّاس
هُم فی وهمٍ عظيم و حجابٍ غليظ و غفلةٍ مبين .
اينست شأن اين ناس که لازال بقول حقّ افتخار
مینمايند و از نفس او معرض . مثلا حجر را طواف
میکنند و از اماکن بعيده طی سبلهای صعبه می
نمايند و از جان و مال میگذرند تا بزيارتش فائز
شوند و لکن از سلطان مقتدريکه بقول او صد هزار
امثال اين حجر خلق میشود غافل بل معرضند .
٢٥٠