قسم بجمال محبوب اينست رحمتی که همه ممکنات را احاطه نموده و
اينست يومی که در آن فضل الهی جميع کائنات را فرا گرفته ای علی
عين رحمتم در جريان است و قلب شفقتم در احتراق چه که لازال دوست
نداشته که احبّايش را حزنی اخذ نمايد و يا همّی مسّ کند اگر اسم
رحمانم مغاير رضا حرفی از احبّايم استماع نمود مهموماً مغموماً
بمحلّ خود راجع شد و اسم ستّارم هر زمان مشاهده نمود نفسی بهتکی
مشغول است بکمال احزان بمقرّ اقدس باز گشت و بصيحه و ندبه مشغول
و اسم غفّارم اگر ذنبی از دوستانم مشاهده نمود صيحه زد و مدهوش
بر ارض اوفتاد و ملائکهء امريّه بمنظر اکبر حملش نمودند و نفسی الحقّ
يا نبيل قبل علی احتراق قلب بها از تو بيشتر است و ناله او
عظيمتر هر حين که اظهار عصيان از نفسی در ساحت اقدس شده هيکل
قِدم از حيا اراده ستر جمال خود نموده چه که لازال ناظر بوفا
بوده و عامل بشرايط آن چون کلماتت تلقاء وجه مذکور شد قد تموّج
بحر وفائی و مرّت نسمات غفرانی و اهتزّت سدرة عنايتی و درّت
سمآء فضلی قسم بآفتاب افق باقی که از حزنت محزونم و از هَمّت
مهموم . آهت از سرادق ابهی نفوذ نمود و بمقرّ امنع اقدس اعلی
فائز شد نالهات استماع گشت و نوحهات بسمع مالک قِدم رسيد طوبی
لک ثمّ طوبی لک اقرارت در مکمن مختار بهيکل بديع ظاهر و اعترافت در منظر غفّار بطراز
منيع باهر انت تعترف و انا المعترف و انت تقرّ و انا المقرّ چه
که اعتراف مينمايم بخدمات تو و شدّتهای وارده بر تو که در سبيلم
حمل نمودی يشهد بحبّی ايّاک کلّ الذّرّات ای علی اين ندايت بسيار
محبوب است بنويس و بگو و بخوان ناس را بشطر پروردگار عالميان
بحرارت و جذبی که جميع را مشتعل نمايد قل يا الهی و محبوبی و
محرّکی و مجذبی و المنادی فی قلبی و محبوب سرّی لک الحمد بما
جعلتنی مقبلاً اِلی وجهک و مشتعلاً بذکرک و منادياً باسمک و ناطقاً
بثنائک ای ربّ ای ربّ ان لم تظهر الغفلة من اين نصبت اعلام رحمتک
و رفعت رايات کرمک و ان لم يعلن الخطا کيف يعلم بانّک انت
الستّار الغفّار العليم الحکيم نفسی لغفلة غافليک الفداء بما
مرّت عن ورائها نسمات رحمة اسمک الرّحمن الرّحيم ذاتی لذنب
مذنبيک الفدآء بما عرفت به ارياح فضلک و تضوّعات مسک الطافک
کينونتی لعصيان عاصيک الفداء لانّ به اشرقت شمس مواهبک من افق
عطائک و نزلت امطار جودک علی حقايق خلقک ای ربّ انا الّذی اقررت
بکلّ العصيان و اعترفت بما لا اعترف به اهل الامکان و سرعت الی
شاطئ غفرانک و سکنت فی ظلّ خيام مَکرُمتک اسئلک يا مالک القدم و
المهيمن علی العالم بان تظهر منّی ما تطير به الأرواح فی هواء
حبّک و النّفوس فی فضاء اُنسک ثمّ قدّر لی قوّة بسلطانک
لِاُقَلِّبَ بها الممکنات الی مطلع ظهورک و مشرق وحيک ای ربّ
فاجعلنی بکلّی فانياً فی رضائک و قائماً علی خدمتک لانّی احبّ الحيوة لأطوف
حول سرادق امرک و خيام عظمتک ترانی يا الهی منقطعاً اليک و
خاضعاً لديک فافعل بی ما انت اهله و ينبغی لجلالک و يليق لحضرتک
ای علی بعنايت ربّ العالمين فائز بوده و هستی بحول و قوّه او
بايست مابين عباد بر نصرت امرش و اعلای ذکرش محزون مباش از اينکه
صاحب علوم ظاهره و خطّ نيستی ابواب فيوضات کلّ در قبضه قدرت حق
است بر وجه عباد گشوده و ميگشايد انشاء اللّه اين نفحه لطيفه در
کلّ اوان از شطر قلبت در عالم مرور نمايد بشأنی که ثمرات آن در
کلّ ديار ظاهر شود اوست مقتدر بر هر شیء انّه لهو المقتدر العزيز القدير .