قرنها گذشت
و عمر گرانمايه را بانتها رساندهايد و نَفَس پاکی از شما
بساحت قدس ما نيامد * در ابحر شرک مستغرقيد و کلمه
توحيد بر زبان ميرانيد * مبغوض مرا محبوب خود
دانستهايد و دشمن مرا دوست خود گرفتهايد و در
ارض من بکمال خرمی و سرور مشی مينمائيد و غافل
از آنکه زمين من از تو بيزار است و اشيای ارض
از تو در گريز * اگر فی الجمله بصر بگشائی صد هزار
حزن را از اين سرور خوشتر دانی و فنا را از اين حيات نيکوتر شمری *
٢٢