باری وزير متلوّن از سوء تدبير در مهامّ امور و عدم ضبط و ربط مصالح
جمهور چنان سلوک نمود که در اطراف و اکناف غوغا و ضوضا بر خاست
و علمای مشاهير ذوی نفوذ عامّه ناس را امر به تعرّض تابعان باب نمودند
و هجوم عمومی شد، علی الخصوص چون ادّعای مهدويّت به سمع فحول
١٥
مجتهدين و علمای متبحّرين رسيد ناله آغاز نمودند و بر منابر نعره و
فرياد که از ضروريّات دين و روايات صحيحه مأثوره از ائمّهء طاهرين
بلکه اصل اساس اعظم مذهب حضرت جعفر غيبوبت امام معصوم ثانی
عشر عليهماالسّلام است. جابلقا چه شد و جابلصا کجا رفت؟ غيبت
صغری چه بود، غيبت کبری چه شد؟ اقوال حسين ابن روح چيست و
روايت ابن مهزيار چه ؟ پرواز نقبا و نجبا را چه کنيم و فتوح شرق و
غرب را چه نمائيم ؟ خر دجّال کجاست و ظهور سفيانی کی؟ علاماتی که
در احاديث عترت طاهره است کو و متّفق عليه ملّت باهره کجا ؟ کار از
دو شقّ بيرون نيست يا بايد احاديث ائمه اطهار را انکار نمود و از
مذهب جعفری بيزار گشت و نصوص صريحه امام را اضغاث احلام
شمرد و يا بايد به موجب اصول و فروع مذهب و فصوص و نصوص
شرع انور تکفير بلکه تدمير اين شخص را اعظم فريضه دانست. اگر
چنانچه چشم از اين اخبار و عقايد صحيحه صريحه مسلّمه بپوشيم، از
اسّ اساس مذهب امام معصوم بقيّه نماند. ما نه اهل سنّت هستيم و نه
فرقهء عامّه که منتظر وليّ موعود شويم و معتقد مهدی مولود و يا فتوح
باب ولايت را جائز دانيم و قائم آل محمّد را دو علامت حائزِ شرط.
اوّل سلالهء طاهره و ثانی مؤيّد به آيات باهره. اين عقايد هزار سالهء طايفهء
ناجيه اثنی عشريّه را چکنيم و درحقّ علمای متبحّرين و مجتهدين
سابقين چه گوئيم ؟ آيا کلّ بر ضلالت بودند و در وادی غوايت سالک
گشتند ؟ اين چه دعوی واضح البطلان است و واللّه هذه قاصمة الظّهر .
١٦
ای مردم اين آتش را خاموش و اين اقوال را فراموش کنيد. وا ويلا،
وا مذهبا، وا شريعتا. در مجامع و مساجد و منابر و محافل فرياد نمودند و
رؤسای بابيها در مقابل رسائلی تأليف نمودند و به حسب فکر خويش
اجوبه ترتيب دادند. اگر تفصيل داده شود موجب تطويل خواهد شد،
و مقصود بيان تاريخ است نه دلائل تصديق و تکذيب. بعضی از اجوبه
مختصرش اين است که برهان را فائق و حجّت را غالب بر روايات
دانستند و آن را اصل و اين را فرع شمردند و گفتند اگر فرع مطابق
اصل نيايد احتجاج ننمايد و اعتماد نشايد چه که اصل مثبوت را فرع
مسموع صلاحيّت معارضه ندارد و محاججه نتواند بلکه در اين مواضع
تأويل را حقيقت تنزيل دانستند و جوهر تفسير شمردند. مثلاً سلطنت
قائم را به سلطنت معنويّه و فتوحات را به فتوحات مدائن قلوب تأويل
نمودند و به مظلوميّت و مغلوبيّت سيّد الشّهدا روح الوجود له الفدا
استدلال کردند چه که مظهر حقيقی آيهء مبارکهء " و انّ جُندنا لهم الغالبون "
بود. با وجود اين در کمال مظلوميّت جام شهادت نوشيدند و در حال
مغلوبيّت کبری غالب براعداء و اعظم جنود ملأ اعلی بودند و همچنين
تأليفات کثيرهء باب را با وجود عدم تعلّم تأييدات روح القدس انگاشتند
و بعضی روايات متباينه به روايت رجال از کتب استخراج نمودند و
احاديثی بر حسب ظاهر مطابق مقاصد خويش روايت کردند و به
اخبارات بعضی مشاهير سلف تمسّک جستند و اقبال علمای زاهد گوشه
نشين و فضلای دين مبين را دليل قويم فرض نمودند و استقامت و ثبات
١٧
باب را آيت اعظم پنداشتند وخارق عادات نقل نمودند و امثال ذلک که
جميع خارج از صدد ماست، لهذا به اختصار گذشتيم .