حضرت بهاءالله
مرجع  کتب و آثار بهائی جامعه بين المللی بهائی
 
  مقاله شخصی سيّاح
۱۰۱ :صفحات :ناشر حضرت عبدالبهاء :صاحب اثر
 
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
  رفتن به صفحه مورد نظر   اجرا    دريافت‌نسخه نسخه ورد نسخه اکروبات
 صفحه ١٧-٣٠   
      
 

صفحات ۱۷-۳۰

 
بر سر اصل مطلب رويم. در خلال اين احوال در ميان بابيها بعضی اشخاص پيدا شدند ، در انظار آن طايفه طلوع و ظهور غريبی داشتند. از جمله ميرزا محمّد علی مازندرانی که تلميذ سيّد بزرگوار اعلی اللّه مقامه حاجی سيّد کاظم رشتی و در سفر حجّ انيس و جليس باب بود. بعد از چندی از او اطوار و احوالی صدور يافت که کلّ تمکين نموده، اطاعتش را حصن حصين شمردند. حتّی ملّا حسين بشروئی که مقتدای جميع و مرجع شريف و وضيع اين طايفه بود در حضورش به خضوع عظيم و خشوع عبد ذليل رفتار می نمود و اين شخص باستقامت تامّه بر اعلای کلمهء باب قيام کرد و باب در توصيف و تمجيد او داد سخن داد و طلوع او را تأييدات غيبيّه شمرد. در تقرير و تحرير سحر مبين بود و در ثبات و استقامت فائق جميع و عاقبت امر در سنهء شصت و پنج به حکم رئيس الفقهاء سعيد العلماء مجتهد بار فروش در منتهای جوش و خروش سر بداد و جان بباخت.
 
و از جمله ملقّبه به قرّة العين صبيّهء حاجی ملّا صالح، فاضل قزوين و عالم نحرير است. بر حسب منقول در فنون شتّی ماهره بود و در نطق و بيان محيّر عقول و افکار فحول اساتذه. در تفسير و حديث کتاب مبين بود ١٨ و در مطالب شيخ جليل احسائی آيت عظيم. در عتبات عاليات اقتباس مسائل الهی از مصباح کاظمی کرده، در سبيل باب فدای جان رايگان نمود و با علما و فضلا بحث و مجادله می نمود و در اثبات مطلب خويش زبان می گشود. چنان شهرت نموده بود که اکثر ناس از عالم و عارف طالب استماع گفتار و مايل اطّلاع قوّهء نظر و استدلال او گشتند. سر پر شوری داشت و فکر ولوله و آشوبی. در بسياری محلّات بر اصحاب جدال فائق گشت و بيان دقايق مسائل نمود. و چون در خانه کلانتر طهران محبوس بود و جشن و سور عروسی برپا شد زنان بزرگان شهر که به دعوت حاضر بودند از حسن تقرير او چنان سرگم شدند که جشن و سرور را فراموش نموده ، پيرامن او انجمن شدند و به استماع کلمات از استماع نغمات ملتهی و به مشاهدهء غرائب از تماشای لطائف و بدائع که از لوازم سور است مستغنی گشتند.
 
باری در تقرير ، آفت دوران بود و در احتجاج فتنهء جهان. خوف و هراس را در قلب او اثری نبود و نصائح مشفقان را فائده و ثمری نه. اگر چه از ربّات حجال بود لکن سبقت را از فحول رجال ربوده، پای استقامت بفشرد تا در طهران به فتوای علمای عظام جان سپرد و اگر به اين تفصيلات بپردازيم کار به اطناب انجامد.
 
١٩ باری ايران در اين بحران و علمای اعلام حيران و پريشان که خاقان مغفور محمّد شاه مرحوم شد و سرير سلطنت به وجود شهريار تازه زينت يافت . ميرزا تقی خان امير نظام وزير اعظم و اتابک معظّم شد. زمام امور جهمور را در قبضهء اقتدار و استقلال گرفت و سمند همّت را در ميدان خود سری و استبداد بتاخت. اين وزير شخصی بود بی تجربه و از ملاحظهء عواقب امور آزاده. سفّاک و بی باک و در خونريزی چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدّت سياست دانست و مدار ترقّی سلطنت را تشديد و تضييق و تهديد و تخويف جمهور ميشمرد. و چون اعليحضرت شهرياری در سنّ عنفوان شباب بودند، وزير به اوهامات غريبه افتاد و در امور طبل استقلاليّت بکوفت . بدون استيذان از حضور همايون بعزم جزم خويش ، بی مشورت وزرای دور انديش امر به تعرّض بابيان کرد و همچه گمان می نمود به قوّت قاهره اين گونه امور را قلع و قمع توان نمود و شدّت، مثمر ثمر خواهد شد و حال آنکه امور وجدانيّه را امر به تعرّض عين ترويج و تأييد است و آنچه به خاموشی کوشی شعله بر افروزد. علی الخصوص در امور دين و مذهب به مجرد ريختن خون سرايت و نفوذ پيدا کند و در قلوب تأثير شديد نمايد. اين امور به تجربه رسيده است. و اعظم تجربه همين قضيّه است، چنانچه روايت کنند که شخص بابی در کاشان اموالش بتاراج رفت و خانمانش پراکنده و پريشان ، عريان نمودند و تازيانه زدند و محاسنش بيالودند و بر درازگوشی واژگونه سوار و در کوچه و بازار بمنتهای آزار ٢٠ با طبل و شيپور و تار و طنبور بگرداندند. شخص گبری در کناری در گوشه رباطی افتاده و ابداً از جهان و جهانيان خبری نيافته، چون های هوی مردمان بلند شد به کوچه شتافت و چون از جرم و مجرم و سبب تشهير و تعذيب بر وجه تفصيل مطلّع گشت بجستجو افتاد و در همان روز در زمره بابيان داخل گشت و گفت همين اذيّت و تشهير، برهان حقيقت و عين دليل است. اگر چنين نبود يمکن هزار سال می گذشت و مثل منی آگاه نمی شد.
 
باری وزير به استقلال تمام بدون استشاره و استيذان امر به تأديب و تعذيب بابيان به اطراف فرستاد . حکّام و واليان بهانه مداخل جستند و مأموران وسيلهء منافع و علمای معروف بر رأس منابر تشويق هجوم عامّه می نمودند. قوّه تشريع و تنفيذ دست در آغوش هم داده، اين طايفه را قلع و قمع خواستند و اين طايفه از اساس و اسرار و تعاليم باب هنوز چنانچه بايد و شايد اطّلاع نيافته و تکاليف خود را ندانسته، تصوّر و افکارشان بقرار سابق و سلوک و رفتارشان بر حسب قديم مطابق. طريق وصول به باب نيز مسدود و آتش فتنه از هر جهت شعله ور و مشهود. به فتوای اشهر علماء حکومت بلکه عامّهء ناس در جميع اطراف به قوّه قاهره بنای تالان و تاراج گذاشتند و سياست و شکنجه نمودند و قتل و غارت کردند که اين آتش را افسرده و اين نفوس را پرمژده نمايند. در شهرهائی که معدود قليل بودند جميع دست بسته طعمهء ٢١ شمشير گشتند و در شهرهائی که جمعيتّی داشتند چون سؤال از تکليف غير ميسّر و جميع ابواب مسدود، به حسب عقائد سابق بدفاع بر خاستند . از جمله در مازندران ملّا حسين بشروئی و تابعانش را به حکم رئيس الفقهاء سعيد العلماء عامّه شهر بارفروش هجوم جمهور نمودند و شش هفت نفر را کشتند و باقی را نيز در کار اتلاف بودند که ملّا حسين امر به اذان کرد و دست به شمشير دراز، جميع فرار اختيار نمودند و اکابر و خوانين به منتهای ندامت و رعايت پيش آمده، قرار بر رحلت دادند و خسرو قادی کلائی را بجهت محافظت با سوار و پياده همراه نمودند که به حسب شروط ، محفوظ و مصون از خاک مازندران بيرون روند. چون خارج شهر شدند و از معابر و طريق بی خبر بودند، خسرو سوار و پيادهء خويش را در جنگل مازندران متفرّقاً در کمين نشاند و بابيها را در راه و بيراه درآن جنگل متفرّق و پريشان نمود و بنای شکار يک يک گذاشت. چون صدای تفنگ از هر سمت بلند شد، راز نهان آشکار گشت و چند نفس مفقود و نفوس ديگر بغتتاً بگلوله مقتول شدند. ملّا حسين بجهت جمع آن پريشان امر باذان نمود و ميرزا لطفعلی مستوفی خنجر کشيد و جگر گاه خسرو دريد. سپاه خسرو بعضی کشته و برخی در ميدان مصاف سرگشته گشتند. ملّا حسين آن جمع را به قلعهء نزديک مقبره شيخ طبرسی منزل داد و چون مطّلع بر نوايای جمهور شد، ٢٢ در حرکت رخاوت و فتور نموده، بعد ميرزا محمّد علی مازندرانی با جمعی نيز منضمّ به آن حزب شده، سيصد و سيزده نفس موجودی قلعهء شد . لکن کلّ جنگی نبودند ، بلکه صد و ده نفر مهيّای حرب گرديدند و اکثرشان از علما و طلّاب که مدّت الحيات همدم صحائف و کتاب بودند. با وجود آنکه معتاد حرب و ضرب تير و شمشير نبودند، چهار مرتبه ترتيب معسکر و اردو شد و با توپ و تفنگ و خمپاره جنگ و محاصره شدند، و در هر چهار مرتبه شکست داده، اردو بکلّی پراکنده و پريشان شد. در شکست چهارمی عبّاسقلی خان لاريجانی سردار جنگ بود و نوّاب والا مهدی قلی ميرزا امير معسکر. خان مذکور به لباس تبديل در شبها خارج اردو در ميان درختان جنگل مختفی و پنهان می شد و روز در اردو حاضر .حرب اخير در شب واقع و اردو پريشان گشت . بابی ها خيمه و خرگاه آتش زدند. شب چون روز روشن گشت. پای سمند ملّاحسين در کمند افتاد. او سواره، ديگران پياده بودند. عبّاسقلی خان از دور بالای درخت او را شناخت، بدست خويش چند گلوله انداخت و در تير سيّم او را از پا در انداخت. تابعان او را بقلعهءبردند و در همانجا او را دفن نمودند. باو جود اين واقعه بقوّه قاهره چاره نشدند. عاقبت شاهزاده عهد و ميثاق بست و بائمّهء اطهار قسم خورد و يمين را بتمهير قرآن مجيد تأکيد نمود که تعرّض به شما نيست، به محلّات خويش مراجعت نمائيد . چون مدّتی بود که مؤنه تمام شده، حتّی از جلود و استخوان اسبان نيز چيزی باقی نمانده، چند روز بماء قراح ٢٣ گذران می نمودند، قبول کردند و چون باردو رسيدند در خارج اردو در محلّی به جهتشان طعام مهيّا نمودند و مشغول خوردن و عاری از سلاح و جوشن بودند که سرباز از هر طرف هجوم نمودند و کلّ را بکشتند. بعضی اين شجاعت حضرات را از خوارق عادات می شمردند، لکن چون جمعی در محلّی حصر شوند و جميع ابواب و راهها بسته و اميد نجات مقطوع ، البتّه مأيوسانه دفاع کنند و جسارت و شجاعت ابراز . و همچنين به فتوای علمای نحارير و فقهای مشاهير در زنجان و نيريز قوّهء جنديّهء خونريز هجوم بردند و محصور نمودند. در زنجان ملّا محمّد علی مجتهد رئيس بود و در نيريز سيّد يحيی دارابی مرجع و زعيم. در بدايت استدعای عاطفت نمودند و چون سطوت قاهره ديدند به درجه يأس رسيدند و چون شدّت بأس عساکر نصرت مآثر ممرّ فرار را قطع نمود، دست به مقاومت گشودند و هر چند در حرب بسيار شديد بودند و در ثبات و استقامت حيرت بخش امرای لشکر گشتند، لکن قوّهء قاهرهء جنديّه ممرّ فرار را بسته و بال و پرشان را شکسته. بعد از حروبات متعدّده آنها نيز عاقبت به عهد و ميثاق و ايمان و پيمان و تمهير قرآن و تدبير عجيب سرداران تسليم شدند و کلّ از دم شمشير گذشتند و اگر به تفصيل محاربات نيريز و زنجان بپردازيم و وقايع را از بدايت تا نهايت ٢٤ شرح دهيم، اين مختصر يک کتاب جسيم گردد و چون تاريخ را فايده نبخشد، مجمل گذاشتيم.
 
در خلال وقوعات زنجان امير کبير علاج قطعی اخير تصوّر نمود، بدون فرمان پادشاهی و مشورت وزرای دربار رعيّت پناهی بصرافت طبع و صرامت رأی و استقلال تامّ فرمان به قتل باب داد. مختصر اين است که حاکم آذربايجان شاهزاده حمزه ميرزا اجرای اين حکم را از دست خويش نپسنديد و به برادر امير، ميرزا حسن خان گفت که اين کار خسيسی است و آسان و هر کس مقتدر و توانا. مرا چنان گمان بود که حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و يا به رزم و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد کرد. اعتذار او را ميرزا حسنخان بتفصيل به امير نوشت و سيّد باب قبل از خروج از چهريق به سمت تبريز جميع کارهای خود را تمام نمود و نوشتجات خويش را حتّی خاتم و قلمدان در جعبهء مخصوص نهاده و کليد جعبه را در ضمن پاکتی گذاشته و به وساطت ملّا باقر که از سابقين اصحاب خويش بود نزد ملّا عبدالکريم قزوينی فرستاد. ملّا باقر آن امانت را در قم در محضر جمعی تسليم ملّا عبدالکريم نمود. به اصرار حاضرين درِ جعبه را باز نمود و گفت مأمور به اين هستم که اين امانت را به بهاءالله برسانم و بيش از اين از من سؤال منمائيد که نتوانم گفت. از کثرت الحاح حاضرين لوح آبی بزرگی بيرون آورد که در نهايت لطافت و به ٢٥ خطّ خفيّ خوش شکسته به غايت ظرافت و اتقان نوشته و به قسمی در هم به هيئت هيکل انسانی مرقوم نموده بود که گمان می شد يک قطعه مرکّب بر کاغذ است. چون آن لوح را خواندند سيصد و شصت اشتقاق از کلمه بهاء نموده بود و ملّا عبدالکريم آن امانت را به محلّش رساند . باری بر سر اصل حکايت رويم . امير کبير فرمان ثانی برای برادر خويش ميرزا حسن خان صادر فرمود و مضمون فرمان از علمای اعلام تبريز که رکن رکين مذهب جعفر عليه السّلام و حصن حصين طريقه اثنا عشريّه اند، فتوای صحيح صريح گرفته ، فوج ارامنهء اروميّه را حاضر ساخته، در ملأ ناس باب را آويخته امر به شلّيک فوج نمايد. ميرزا حسن خان فرّاش باشی خويش را احضار نمود و دستور العمل داد. باب را عمّامه و شال که علامت سيادت بود برداشته و با چهار تن از تابعان به ميدان سرباز خانهء تبريز آورده ، در حجره ای محبوس نمودند و چهل سرباز ارامنهء تبريز مستحفظ قرار دادند. روز ثانی فرّاش باشی باب را با يک جوانی که مسمّی به آقا محمّد علی و از نجبای تبريز بود به فتوای عالم مجتهد ملّا محمّد ماماقانی و مجتهد ثانی ميرزا باقر و مجتهد ثالث ملّا مرتضی قلی و غيره تسليم سام خان سرتيپ فوج ارامنهء اروميّه نمود. در وسط پايه همان حجره که محبوس بودند ميخ آهنی کوفتند و دو ريسمان آويختند، به يک ريسمان باب را و به ريسمان ديگر آقا محمّد ٢٦ علی را معلّق نموده محکم ساختند ، به قسمی که سر آن جوان بر سينهء باب بود و اطراف بامها از کثرت جمعيّت موج ميزد. يک فوج سرباز سه صف بستند. صف اوّل شلّيک نمود و از پی، صف ثانی آتش داد و از پس، صف ثالث تير باران نمود. دخان عظيمی از آتش شلّيک حاصل شد. چون دود متلاشی گشت، آن جوان را ايستاده و باب را در همان حجره که در پايه‌اش آويخته بودند در نزد کاتبش آقا سيّدحسين نشسته ديدند. به هيچ يک ادنی آسيبی نرسيده بود. سام خان مسيحی گفت ما را معاف بداريد. نوبت خدمت بفوج ديگر رسيد و فرّاش باشی دست کشيد. آقا جان بيک خمسه سرتيپ فوج خاصّه پيش آمد و باب را با آن جوان دو باره به همان ميخ بستند و باب بعضی صحبت ها می داشت. معدودی فارسی دان فهميدند و سايرين صدائی می شنيدند. باری سرتيپ فوج خويش را حاضر ساخت . پيش از ظهر بيست و هشتم شعبان سنهء هزار و دويست و شصت و شش يکمرتبه امر بشلّيک نمود. در اين شلّيک گلوله ها چنان تأثير نموده بود که سينه مشبّک گشته و اعضاء کلّ تشريح شده مگر صورت که اندکی آزرده شده بود . بعد آن دو جسم را از ميدان به خارج شهر به کنار خندق نقل نمودند و آن شب در کنار خندق ماند. روز ثانی قونسول ٢٧ روس با نقّاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعی که در کنار خندق افتاده بود برداشت. شب ثانی نيمه شب بابيان آن دو جسد را در بردند و روز ثالث مردم چون جسد را نيافتند بعضی گمان نمودند که جانوران خوردند. حتّی بر رؤوس منابر علماء اعلان کردند که جسم طاهر امام معصوم و شيعهء خالص از تعرّض سباع و حشرات و جوارح محفوظ است و جسد اين شخص را درندگان دريدند. لکن بعد از تحقيق و تدقيق تامّ ، تحقّق يافت که چون باب جميع نوشتجات و مايحتاج خويش را متفرّق ساخت و از قراين واضح و مشهور بود که عنقريب اين وقايع و قوع خواهد يافت، لهذا روز ثانی اين وقوعات سليمان خان پسر يحيی خان که از فدائيان باب و خوانين آذربايجان بود حاضر و يکسر در خانهء کلانتر تبريز وارد و چون کلانتر دوست قديم و يار و نديم او بود و گذشته شخصی عارف مشرب و باهيچ طايفه کُره و ملالی نداشت ، سليمان خان اين سرّ را پيش او فاش نمود که امشب با چند نفر به انواع وسائل و تدبير در استخلاص جسد می کوشيم و اگر چنانچه ممکن نشد هرچه بادا باد هجوم می نمائيم ، يا به مقصود می رسيم و ياجان رايگان در اين راه می افشانيم . کلانتر گفت هيچ اين گونه مشقّات لازم نيست . حاجی اللّه يار نامی را از خواصّ خويش فرستاد ، بدون تعب و مشقّت به هر وسيله و اسبابی بود جسد را آورده ، به حاجی سليمان خان تسليم کرد و چون صبح شد قراولها به جهت عذر خويش گفتند که درندگان خوردند. آن شب آن جسد را در کارخانهء شخص ميلانی بابی محفوظ ٢٨ نموده، روز ديگرصندوق ساخته، در صندوق نهاده ، امانت گذاشتند. بعد به موجب تعليماتی که از طهران رسيد از آذربايجان حرکت داده، بکلّی اين قضيّه مستور ماند.
 
باری در اين سنهء شصت و شش و هفت در جميع ايران آتش به خانمان بابيان افتاده، هر نفسی در هر دهکده ای بود و ادنی احتمالی می رفت از زير شمشير گذشت. بيشتر از چهار هزار نفر کشته و جمع غفيری اطفال و نساء بی کس و پرستار، پريشان و سرگشته پامال شده، تلف گشتند و جميع اين وقوعات مجرّد استقلاليّت رأی و امر ميرزا تقی خان مجری شد و همچو گمان می نمود که به اجرای سياست قاهره اين طايفه مضمحلّ و ناپديد شوند به قسمی که اثر و خبر منقطع خواهد گشت . مدّت جزئی نگذشت، عکس تصوّر ظهور نمود و تکثّر تحقّق يافت. شعله بلندتر شد و سرايت سريع تر خطب عظيم شد و آوازه به ساير اقاليم رسيد . اوّل منحصر به ايران بود، سرايت به ساير جهان کرد . تزلزل و اضطراب تأثير ثبوت و رسوخ نمود و شدائد و عذاب علّت قبول و انجذاب شد. نفس وقوعات سبب تأثّر گشت و تأثّر بادی تفحّص و تفحّص بادی تزايد گرديد. از سوء تدبير وزير، اين بنيان حصين و رزين گشت و اين اساس متين و رصين. پيش، امر عادی شمرده می شد، بعد در انظار اهمّيّت شديد حاصل نمود. از آفاق جهان بسياری عزم ايران ٢٩ نمودند و بجان جويا گشتند و اين گونه امور وجدانيّه در جهان تجربه شده، خرق سبب التيام است و زجر علّت اهتمام. منع باعث تشويق است و تهديد بادی تحريص ، ريشه در حقيقت قلوب پنهان و شاخ نمودار و عيان. چون شاخی قطع شود، شاخهای ديگر برويد. چنانچه ملاحظه می شود که در ممالک ديگر چون اين گونه امور حاصل شود از عدم اعتنا و قلّت اهتمام خود بخود خاموش گردد چه که تا به حال در ممالک اروپ از اموری که تعلّق به وجدان دارد بسيار پديدار شده، لکن عدم تعرّض و تعصّب از اهمّيّت انداخته، در اندک مدّتی محو و پريشان گرديد . بعد از اين واقعه خطای عظيمی و جسارت و ذنب جسيمی از شخص بابی سرزد که صفحه تاريخ اين طايفه را سياه و در جهان مدنيّت بدنام نمود و خلاصهء آن واقعه اين است که در زمانی که باب مقيم آذربايجان بود صادق نامی جوان ارادت تامّ به باب يافته و شب و روز به خدمت مشغول و از فکر و هوش مسلوب بود. چون واقعه باب در تبريز واقع شد، اين خادم به زعم خويش به اوهام خونخواهی افتاد و از اين جهت که از تفاصيل وقايع و استقلاليّت امير نظام و مطلق العنانی و استبداد او خبر نداشت که اين قضيّه قطعيّاً بدون اطّلاع دربار پادشاهی صدور يافته و وزير کبير خود سرانه به استقلاليّت تامّه امر نموده ، بلکه به حسب عادت و رسوم گمان نمود ملازمان دربار را در اين حکم مدخل و اطّلاعی بوده ، ٣٠ لهذا از نادانی و جنون و طالع واژگون بلکه به مجرّد ديوانگی از تبريز بر خاسته يکسر به طهران آمد و يک نفر ديگر با او همداستان شد و چون موکب شهرياری در شمران مقرّ داشت به آن سمت توجّه نموده، العياذ باللّه جسارتی از او سر زد که لسان تقرير نتواند و قلم تحرير نخواهد . لکن للّه الحمد والمنّة که آن ديوانه در طپانچه ساچمه نهاده و همچه گمان کرده که اين از جميع مرميّات ممتاز و بهتر است.
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
 
 

جستجو

صاحبان آثار
حضرت بهاءالله
حضرت باب
حضرت عبدالبهاء

حضرت ولی امرالله
بيت العدل اعظم

مجموعه آثار مباركه

مؤلفين ديگر
عناوين آثار
بترتيب اسم صاحب اثر
بترتيب حروف الفبا
زبانها
فارسی
عربي
English
سايتهای وابسته
عالم بهائی
توجه: دوستان عزيزى كه مايل به كسب اطلاعات بيشترى درباره آئين بهائى هستند ميتوانند به تارنماهاى ذيل مراجعه فرمايند. در اينجا لازم ميدانيم كه توجه دوستان را به اين نكته جلب نمائيم كه ذكر آدرس اين وب سايتها فقط جنبه اطلاعاتى داشته و بدان معنى نيست كه محتويات آنها مورد تاييد و يا تصويب جامعه بين المللى بهائى قرار گرفته است
ارتباط با ما | درباره اين سايت | نقشه سايت | اطلاعات خصوصى | شرايط استفاده
تمام حقوق محفوظ. جامعه بين المللی بهائی  ۲۰۰۸