در خلال وقوعات زنجان امير کبير علاج قطعی اخير تصوّر نمود، بدون
فرمان پادشاهی و مشورت وزرای دربار رعيّت پناهی بصرافت طبع
و صرامت رأی و استقلال تامّ فرمان به قتل باب داد. مختصر اين است که
حاکم آذربايجان شاهزاده حمزه ميرزا اجرای اين حکم را از دست
خويش نپسنديد و به برادر امير، ميرزا حسن خان گفت که اين کار
خسيسی است و آسان و هر کس مقتدر و توانا. مرا چنان گمان بود که
حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و يا به رزم
و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد کرد. اعتذار او را
ميرزا حسنخان بتفصيل به امير نوشت و سيّد باب قبل از خروج از
چهريق به سمت تبريز جميع کارهای خود را تمام نمود و نوشتجات
خويش را حتّی خاتم و قلمدان در جعبهء مخصوص نهاده و کليد جعبه را
در ضمن پاکتی گذاشته و به وساطت ملّا باقر که از سابقين اصحاب
خويش بود نزد ملّا عبدالکريم قزوينی فرستاد. ملّا باقر آن امانت را در قم
در محضر جمعی تسليم ملّا عبدالکريم نمود. به اصرار حاضرين درِ جعبه
را باز نمود و گفت مأمور به اين هستم که اين امانت را به بهاءالله
برسانم و بيش از اين از من سؤال منمائيد که نتوانم گفت. از کثرت
الحاح حاضرين لوح آبی بزرگی بيرون آورد که در نهايت لطافت و به
٢٥
خطّ خفيّ خوش شکسته به غايت ظرافت و اتقان نوشته و به قسمی
در هم به هيئت هيکل انسانی مرقوم نموده بود که گمان می شد يک
قطعه مرکّب بر کاغذ است. چون آن لوح را خواندند سيصد و شصت
اشتقاق از کلمه بهاء نموده بود و ملّا عبدالکريم آن امانت را به محلّش رساند .
باری بر سر اصل حکايت رويم . امير کبير فرمان ثانی برای برادر خويش
ميرزا حسن خان صادر فرمود و مضمون فرمان از علمای اعلام تبريز که
رکن رکين مذهب جعفر عليه السّلام و حصن حصين طريقه اثنا عشريّه
اند، فتوای صحيح صريح گرفته ، فوج ارامنهء اروميّه را حاضر ساخته، در
ملأ ناس باب را آويخته امر به شلّيک فوج نمايد. ميرزا حسن خان فرّاش
باشی خويش را احضار نمود و دستور العمل داد. باب را عمّامه و شال
که علامت سيادت بود برداشته و با چهار تن از تابعان به ميدان
سرباز خانهء تبريز آورده ، در حجره ای محبوس نمودند و چهل سرباز
ارامنهء تبريز مستحفظ قرار دادند. روز ثانی فرّاش باشی باب را با يک
جوانی که مسمّی به آقا محمّد علی و از نجبای تبريز بود به فتوای عالم
مجتهد ملّا محمّد ماماقانی و مجتهد ثانی ميرزا باقر و مجتهد ثالث ملّا
مرتضی قلی و غيره تسليم سام خان سرتيپ فوج ارامنهء اروميّه نمود. در
وسط پايه همان حجره که محبوس بودند ميخ آهنی کوفتند و دو
ريسمان آويختند، به يک ريسمان باب را و به ريسمان ديگر آقا محمّد
٢٦
علی را معلّق نموده محکم ساختند ، به قسمی که سر آن جوان بر سينهء
باب بود و اطراف بامها از کثرت جمعيّت موج ميزد. يک فوج سرباز
سه صف بستند. صف اوّل شلّيک نمود و از پی، صف ثانی آتش داد و از
پس، صف ثالث تير باران نمود. دخان عظيمی از آتش شلّيک حاصل
شد. چون دود متلاشی گشت، آن جوان را ايستاده و باب را در همان
حجره که در پايهاش آويخته بودند در نزد کاتبش آقا سيّدحسين نشسته
ديدند. به هيچ يک ادنی آسيبی نرسيده بود. سام خان مسيحی گفت ما را معاف بداريد.
نوبت خدمت بفوج ديگر رسيد و فرّاش باشی دست کشيد. آقا جان
بيک خمسه سرتيپ فوج خاصّه پيش آمد و باب را با آن جوان دو باره به
همان ميخ بستند و باب بعضی صحبت ها می داشت. معدودی فارسی
دان فهميدند و سايرين صدائی می شنيدند. باری سرتيپ فوج خويش را حاضر ساخت .
پيش از ظهر بيست و هشتم شعبان سنهء هزار و دويست و شصت و شش
يکمرتبه امر بشلّيک نمود. در اين شلّيک گلوله ها چنان تأثير نموده بود
که سينه مشبّک گشته و اعضاء کلّ تشريح شده مگر صورت که اندکی
آزرده شده بود . بعد آن دو جسم را از ميدان به خارج شهر به کنار
خندق نقل نمودند و آن شب در کنار خندق ماند. روز ثانی قونسول
٢٧
روس با نقّاش حاضر شد و نقش آن دو جسد را به وضعی که در کنار
خندق افتاده بود برداشت. شب ثانی نيمه شب بابيان آن دو جسد را
در بردند و روز ثالث مردم چون جسد را نيافتند بعضی گمان نمودند که
جانوران خوردند. حتّی بر رؤوس منابر علماء اعلان کردند که جسم طاهر
امام معصوم و شيعهء خالص از تعرّض سباع و حشرات و جوارح محفوظ
است و جسد اين شخص را درندگان دريدند. لکن بعد از تحقيق و
تدقيق تامّ ، تحقّق يافت که چون باب جميع نوشتجات و مايحتاج خويش
را متفرّق ساخت و از قراين واضح و مشهور بود که عنقريب اين وقايع
و قوع خواهد يافت، لهذا روز ثانی اين وقوعات سليمان خان پسر يحيی
خان که از فدائيان باب و خوانين آذربايجان بود حاضر و يکسر در خانهء
کلانتر تبريز وارد و چون کلانتر دوست قديم و يار و نديم او بود و
گذشته شخصی عارف مشرب و باهيچ طايفه کُره و ملالی نداشت ،
سليمان خان اين سرّ را پيش او فاش نمود که امشب با چند نفر به انواع
وسائل و تدبير در استخلاص جسد می کوشيم و اگر چنانچه ممکن نشد
هرچه بادا باد هجوم می نمائيم ، يا به مقصود می رسيم و ياجان رايگان
در اين راه می افشانيم . کلانتر گفت هيچ اين گونه مشقّات لازم نيست .
حاجی اللّه يار نامی را از خواصّ خويش فرستاد ، بدون تعب و مشقّت به
هر وسيله و اسبابی بود جسد را آورده ، به حاجی سليمان خان تسليم
کرد و چون صبح شد قراولها به جهت عذر خويش گفتند که درندگان
خوردند. آن شب آن جسد را در کارخانهء شخص ميلانی بابی محفوظ
٢٨
نموده، روز ديگرصندوق ساخته، در صندوق نهاده ، امانت گذاشتند.
بعد به موجب تعليماتی که از طهران رسيد از آذربايجان حرکت داده،
بکلّی اين قضيّه مستور ماند.