ای بلبلان الهی از خارستان ذلّت بگلستان معنوی بشتابيد و
ای ياران ترابی قصد آشيان روحانی فرمائيد مژده بجان دهيد که جانان
تاج ظهور بر سر نهاده و ابوابهای گلزار قِدم را گشوده چشمها را
بشارت دهيد که وقت مشاهده آمد و گوشها را مژده دهيد که هنگام
استماع آمد دوستان بوستانِ شوق را خبر دهيد که يار بر سر بازار آمد و هدهدان سبا را آگه کنيد که
نگار اذن بار داده ای عاشقان روی جانان غم فراق را بسرور وصال
تبديل نمائيد و سمّ هجران را بشهد لقا بياميزيد اگر چه تا حال
عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبيبان از پی محبوب روان در
اين ايّام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه فرموده که معشوق
طلب عشّاق مينمايد و محبوب جويای احباب گشته اين فضل را غنيمت
شمريد و اين نعمت را کم نشمريد نعمتهای باقيه را نگذاريد و
باشيای فانيه قانع نشويد برقع از چشم قلب برداريد و پرده از بصر
دل بردريد تا جمال دوست بی حجاب بينيد و نديده ببينيد و نشنيده
بشنويد ای بلبلان فانی در گلزار باقی گلی شکفته که همه گلها
نزدش چون خار و جوهر جمال نزدش بی مقدار پس از جان بخروشيد و از
دل بسروشيد و از روان بنوشيد و از تن بکوشيد که شايد ببوستان
وصال در آئيد و از گل بيمثال ببوئيد و از لقای بيزوال حصّه بريد
و از اين نسيم خوش صبای معنوی غافل نشويد و از اين رائحهء قدس
روحانی بی نصيب نمانيد اين پند بندها بگسلد و سلسله جنون عشق را
بجنباند دلها را بدلدار رساند و جانها را بجانان سپارد قفس بشکند
و چون طير روحی قصد آشيان قدس کند چه شبها که رفت و چه روزها
که در گذشت و چه وقتها که بآخر رسيد و چه ساعتها که بانتها
آمده و جز باشتغال دنيای فانی نَفَسی بر نيامد سعی نمائيد تا اين
چند نَفَسی که باقی مانده باطل نشود عمرها چون برق ميگذرد و
فرقها بر بستر تراب مقرّ و منزل گيرد ديگر چاره از دست رود و
امور از شست شمع باقی بی فانوس روشن
و منير گشته و تمام حجبات فانی را سوخته ای پروانگان بی پروا
بشتابيد و بر آتش زنيد و ای عاشقان بی دل و جان بر معشوق
بيائيد و بی رقيب نزد محبوب دويد گل مستور ببازار آمد بی ستر و
حجاب آمد و بکلّ ارواح مقدّسه ندای وصل ميزند چه نيکو است اقبال
مقبلين فهنيئاً للفائزين بانوار حسن بديع .