|
صفحات ۱۲۰-۱۳۵
|
199 |
باری،
در کلمات شموس حقيقت بايد تفکّر نمود و اگر ادراک نشد
بايد از واقفين مخازن علم سؤال شود تا بيان فرمايند و رفع
اشکال نمايند نه آنکه به عقل ناقص خود کلمات قدسيّه را
تفسير نمايند و چون مطابق نفس و هوای خود نيابند بنای ردّ
و اعتراض گذارند. چنانچه اليوم علماء و فقهای عصر که بر
مسند علم و فضل نشستهاند و جهل را علم نام گذاشتهاند و
ظلم را عدل ناميدهاند اگر مجعولات خاطر خود را از شمس
حقيقی سؤال نمايند و جواب موافق آنچه فهميده و يا از کتاب
مثل خود ادراک نمودهاند نشنوند البتّه نفی علم از آن معدن و
منبع علم نمايند. چنانچه در هر زمانی اين واقع شد.
|
200 |
مثل اينکه
مذکور شد در سؤال از اهلّه که از سيّد وجود نمودند و آن
حضرت به امر الهی جواب فرمود که "هِيَ مَوَاقِيتُ للنّاسِ."
بعد از استماع، نفی علم از آن حضرت نمودند.
|
201 |
و همچنين در
آيه روح که می فرمايد: "وَ يَسْئَلونَکَ عَنِ الرُّوح قُلِ الرُّوحُ
مِن اَمْرِ رَبِّی."
و چون اين جواب مذکور شد کلّ فرياد
واويلا بر آوردند که جاهلی که نمی داند روح چه چيز است
خود را عالم علم لدنّی می داند. و اليوم چون علمای عصر به
١٢١
اسم آن حضرت مفتخرند و آبای خود را هم مذعن ديدهاند
لهذا تقليداً حکمش را قبول دارند. چنانچه اگر انصاف باشد
و اليوم در جواب امثال اين مسائل چنين جواب بشنوند البتّه
ردّ نمايند و اعتراض کنند و همان سخن های قبل را اعاده
نمايند چنانچه نمودند. با اينکه آن جواهر وجود مقدّسند از
کلّ اين علم های مجعوله و منزّهاند از جميع اين کلمات
محدوده و متعالی اند از ادراک هر مدرکی. کلّ اين علوم نزد
آن علم کذب صرف است و جميع اين ادراکات افک محض.
بلکه هرچه از آن معادن حکمت الهی و مخازن علم صمدانی
ظاهر می شود علم همان است. "وَ العِلمُ نُقطةٌ کَثَّرَها
الجاهِلُونَ" دليل بر آن، "وَ العِلمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللّهُ فِی قَلْبِ مَنْ
يَشاء" مثبت اين بيان.
|
202 |
باری، چون معنی علم را ادراک
ننمودهاند و افکار مجعوله خود را که ناشی از مظاهر جهل
شده، اسم آن را علم گذاشته، بر مبدء علوم وارد آوردهاند
آنچه ديدهايد و شنيدهايد.
|
203 |
مثلاً در کتاب يکی از عباد که
مشهور به علم و فضل است و خود را از صناديد قوم شمرده
و جميع علمای راشدين را ردّ و سبّ نموده چنانچه در همه
جای از کتاب او تلويحاً و تصريحاً مشهود است. و اين بنده
چون ذکر او را بسيار شنيده بودم اراده نمودم که از رسائل او
قدری ملاحظه نمايم. هر چند اين بنده اقبال به ملاحظه
١٢٢
کلمات غير نداشته و ندارم و ليکن چون جمعی از احوال
ايشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که
قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلين بعد از معرفت و
بصيرت داده شود. باری، کتب عربيّه او بدست نيفتاد تا
اينکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ايشان که مسمّی به
"ارشاد العوام" است در اين بلد يافت می شود. اگر چه از اين
اسم رائحه کبر و غرور استشمام شد که مردم را عوام و خود
را عالم فرض نموده و جميع مراتب او فی الحقيقه از همين اسم
کتاب معلوم و مبرهن شد که در سبيل نفس و هوی سالکند و
در تيه جهل و عمی ساکن، گويا حديث مشهور را فراموش
نمودهاند که می فرمايد: "اَلعِلمُ تَمامُ المَعلومِ وَالقُدرَةُ وَالعِزَّةُ
تَمامُ الخَلقِ." با وجود اين کتاب را طلب نموده، چند روز
معدود نزد بنده بود و گويا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از
قضا مرتبه ثانی جائی بدست آمد که حکايت معراج سيّد
لولاک بود. ملاحظه شد که قريب بيست علم اَو ازيد، شرط
معرفت معراج نوشتهاند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی
اين علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت اين امر
عالی متعالی فائز نگردد. و از جمله علوم، علم فلسفه و علم
کيميا و علم سيميا را مذکور نموده و ادراک اين علوم فانيه
مردوده را شرط ادراک علوم باقيه قدسيّه شمرده.
|
204 |
سبحان اللّه،
۱۲۳
با اين ادراک چه اعتراضات و تهمت ها که به هياکل علم
نا متناهی الهی وارد آورده. فنعم ما قال:
متّهم داری کسانی را که حقّ
| | |
کرد امين مخزن هفتم طبق
|
و يک نفر از اهل بصيرت و دانش و صاحبان علوم و عقول
ملتفت اين مزخرفات نشده. با اينکه بر هر صاحب بصيرتی
واضح و هويدا است که اين گونه علم ها لم يزل مردود حقّ
بوده و هست. و چگونه علومی که مردود است نزد علمای
حقيقی، ادراک آن شرط ادراک معارج معراج می شود با اينکه
صاحب معراج حرفی از اين علوم محدوده محجوبه حمل
نفرموده و قلب منير آن سيّد لولاک از جميع اين اشارات
مقدّس و منّزه بوده ؟ چه خوب می گويد:
جمله ادراکات بر خرهای لنگ
| | |
حقّ سوار باد پرّان چون خدنگ
|
واللّه هر کس بخواهد سرّ معراج را ادراک نمايد و يا قطره ای
از عرفان اين بحر بنوشد اگر هم اين علوم نزد او باشد يعنی
مرآت قلب او از نقوش اين علوم غبار گرفته باشد البتّه بايد
پاک و منزّه نمايد تا سرّ اين امر در مرآت قلب او تجلّی نمايد.
|
205 |
و
اليوم متغمّسان بحر علوم صمدانی و ساکنان فُلک حکمت
ربّانی مردم را از تحصيل اين علوم نهی می فرمايند و صدور
١٢٤
منيرشان بحمداللّه منزّه از اين اشارات است و مقدّس از اين
حجبات. حجاب اکبر را که می فرمايد : "اَلْعِلمُ حِجابُ الاَکبَر "
به نار محبّت يار سوختيم و خيمه ديگر برافراختيم و به اين
افتخار می نمائيم که الحمدللّه سبحات جلال را به نار جمال
محبوب سوختيم و جز مقصود در قلب و دل جا نداديم نه به
علمی جز علم به او متمسّکيم و نه به معلومی جز تجلّی انوار او
متشبّث.
|
206 |
باری، بسيار متعجّب شدم، از اين بيانات نديدم
مگر اينکه می خواهد بر مردم برساند که جميع اين علوم نزد
ايشان است با وجود اينکه قسم به خدا نسيمی از رياض علم
الهی نشنيده و بر حرفی از اسرار حکمت ربّانی اطّلاع نيافته.
بلکه اگر معنی علم گفته شود البتّه مضطرب شود و جبل وجود
او مندکّ گردد. با وجود اين اقوال سخيفه بی معنی چه
دعوی های زياده از حدّ نموده.
|
207 |
سبحان اللّه، چقدر متعجّبم از
مردمی که به او گرويدهاند و تابع چنين شخصی گشتهاند. به
تراب قناعت نموده و اقبال جستهاند و از ربّ الارباب معرض
گشتهاند و از نغمه بلبل و جمال گل به نعيب زاغ و جمال
کلاغ قناعت نمودهاند. و ديگر چه چيزها ملاحظه شد از
کلمات مجعوله اين کتاب. فی الحقيقه حيف است که قلم به
تحرير ذکر آن مطالب مشغول شود و يا اوقات مصروف به آن
گردد و ليکن اگر محکی يافت می شد حقّ از باطل و نور از
١٢٥
ظلمت و شمس از ظلّ معلوم می آمد.
|
208 |
از جمله علومی که اين
مرد مدّعی به آن شده صنعت کيمياست. بسيار طالبم که
سلطانی و يا نفسی که مقتدر باشد ظهور اين علم را از عالم
لفظ به عالم شهود و از قول به فعل از ايشان طلب نمايد و اين
بی علم فانی هم که دعوی اين گونه علوم ننموده و بلکه کون
اين علوم و فقدان آن را علّت علم و جهل نمی دانم با اين مرد
در همين فقره قيام نمائيم تا صدق و کذب معلوم شود. و ليکن
چه فائده، از ناس اين زمان جز زخم سنان نديده ام و غير سمّ
قاتل چيزی نچشيده ام. هنوز اثر حديد بر گردن باقی است و
هنوز علائم جفا از تمام بدن ظاهر.
|
209 |
و در مراتب علم و جهل
و عرفان و ايقان او در کتابی که ترک نشد از آن امری ذکر
شده، اين است که می فرمايد: "إنَّ شجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ
الاَثِيمِ."
و بعد بيانات ديگر می فرمايد تا اينکه منتهی می شود
به اين ذکر: "ذُقْ إنَّکَ اَنتَ العَزِيزُ الکَريم."
ملتفت شويد که
چه واضح و صريح وصف او در کتاب محکم مذکور شده. و
اين شخص هم خود را در کتاب خود از بابت خفض جناح
عبد اثيم ذکر نموده: اَثيمٌ فِی الکِتابِ وَعَزيزٌ بَينَ الاَنعامِ وَ
کَريمٌ فِی الإسم.
|
210 |
تفکّر در آيه مبارکه نموده تا معنی "وَ لا
رَطْبٍ وَلا يَابِسٍ إلّا فی کِتَابٍ مُبينٍ"
درست در لوح قلب ثبت
١٢٦
شود. با وجود اين جمعی معتقد او شده و از موسی علم و
عدل اعراض نموده به سامريّ جهل تمسّک جستهاند و از شمس
معانی که در سماء لايزالی الهی مُشرق است معرض گشتهاند
و کَأنْ لم يَکُن انگاشتهاند.
|
211 |
باری ای برادر من، لئالی علم
ربّانی جز از معدن الهی بدست نيايد و رائحه ريحان معنوی
جز از گلزار حقيقی استشمام نشود و گل های علوم احديّه جز
از مدينه قلوب صافيه نرويد. "و البَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ
بِإذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا يَخرُجُ إلّا نَکِداً ."
|
212 |
و چون مفهوم
گشت که تغنّيات ورقاء هويّه را احدی ادراک ننمايد الّا اهلش
لهذا بر هر نفسی لازم و واجب است که مشکلات مسائل
الهيّه و معضلات اشارات مطالع قدسيّه را بر صاحبان افئده
منيره و حاملان اسرار احديّه عرضه دارد تا به تأييدات ربّانی
و افاضات الهی حلّ مسائل شود نه به تأييدات علوم اکتسابی.
"فَاسْئَلُوا اَهلَ الذِّکْرِ إن کُنْتُمْ لا تَعْلَمونَ."
|
213 |
و ليکن ای
برادر من، شخص مجاهد که اراده نمود قدم طلب و سلوک در سبيل
معرفت سلطان قِدَم گذارد بايد در بدايت امر قلب را که محلّ
ظهور و بروز تجلّی اسرار غيبی الهی است از جميع غبارات
تيره علوم اکتسابی و اشارات مظاهر شيطانی پاک و منزّه
فرمايد و صدر را که سرير ورود و جلوس محبّت محبوب
١٢٧
ازلی است لطيف و نظيف نمايد. و همچنين دل را از علاقه آب
و گل يعنی از جميع نقوش شبحيّه و صور ظلّيّه مقدّس گرداند
به قسمی که آثار حبّ و بغض در قلب نماند که مبادا آن حبّ
او را به جهتی بی دليل ميل دهد و يا بغض او را از جهتی منع
نمايد. چنانچه اليوم اکثری به اين دو وجه، از وجه باقی و
حضرت معانی باز ماندهاند و بی شبان در صحراهای ضلالت و
نسيان می چرند. و بايد در کلّ حين توکّل به حقّ نمايد و از
خلق اعراض کند و از عالم تراب منقطع شود و بگسلد و به
ربّ الارباب در بندد. و نفس خود را بر احدی ترجيح ندهد و
افتخار و استکبار را از لوح قلب بشويد و به صبر و اصطبار
دل بندد و صمت را شعار خود نمايد و از تکلّم بی فائده احتراز
کند. چه زبان ناری است افسرده و کثرت بيان سميّ است
هلاک کننده. نار ظاهری اجساد را محترق نمايد و نار لسان
ارواح و افئده را بگدازد. اثر آن نار به ساعتی فانی شود و اثر
اين نار به قرنی باقی ماند.
|
214 |
و غيبت را ضلالت شمرد و به آن
عرصه هرگز قدم نگذارد، زيرا غيبت سراج منير قلب را
خاموش نمايد و حيات دل را بميراند. به قليل قانع باشد و از
طلب کثير فارغ. مصاحبت منقطعين را غنيمت شمارد و عزلت
از متمسّکين و متکبّرين را نعمت شمرد. در اسحار به
اذکار مشغول شود و به تمام همّت و اقتدار در طلب آن نگار
١٢٨
کوشد. غفلت را به نار حبّ و ذکر بسوزاند و از ما سوی اللّه
چون برق در گذرد. و بر بی نصيبان نصيب بخشد و از
محرومان عطا و احسان دريغ ندارد. رعايت حيوان را منظور
نمايد تا چه رسد به انسان و اهل بيان. و از جانان جان دريغ
ندارد و از شماتت خلق از حقّ احتراز نجويد. و آنچه برای
خود نمی پسندد برای غير نپسندد و نگويد آنچه را وفا نکند.
و از خاطيان در کمال استيلاء در گذرد و طلب مغفرت نمايد.
و بر عاصيان قلم عفو در کشد و به حقارت ننگرد زيرا حسن
خاتمه مجهول است. ای بسا عاصی که در حين موت به جوهر
ايمان موفّق شود و خمر بقا چشد و به ملأ اعلی شتابد و بسا
مطيع و مؤمن که در وقت ارتقای روح تقليب شود و به اسفل
درکات نيران مقرّ يابد. باری، مقصود از جميع اين بيانات
متقنه و اشارات محکمه آن است که سالک و طالب بايد جز
خدا را فنا داند و غير معبود را معدوم شمرد.
|
215 |
و اين شرايط
از صفات عالين و سجيّه روحانيّين است که در شرايط
مجاهدين و مشی سالکين در مناهج علم اليقين ذکر يافت. و
بعد از تحقّق اين مقامات برای سالک فارغ و طالب صادق، لفظ
مجاهد درباره او صادق می آيد. و چون به عمل "و الّذين
جَاهَدُوا فيِنا "
مؤيّد شد البتّه به بشارت " لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا"
١٢٩
مستبشر خواهد شد.
|
216 |
و چون سراج طلب و مجاهده و ذوق و
شوق و عشق و وله و جذب و حبّ در قلب روشن شد و نسيم
محبّت از شطر احديّه وزيد ظلمت ضلالت شکّ و ريب زائل
شود و انوار علم و يقين همه ارکان وجود را احاطه نمايد. در
آن حين بشير معنوی به بشارت روحانی از مدينه الهی چون
صبح صادق طالع شود و قلب و نفس و روح را به صور
معرفت از نوم غفلت بيدار نمايد. و عنايات و تأييدات روح
القدس صمدانی حيات تازه جديد مبذول دارد به قسمی که
خود را صاحب چشم جديد و گوش بديع و قلب و فؤاد تازه
می بيند و رجوع به آيات واضحه آفاقيه و خفيّات مستوره
انفسيّه می نمايد و به عين اللّه بديعه در هر ذرّه بابی مفتوح
مشاهده نمايد برای وصول به مراتب عين اليقين و حقّ اليقين و
نور اليقين، و در جميع اشياء اسرار تجلّی وحدانيّه و آثار ظهور
صمدانيّه ملاحظه کند.
|
217 |
قسم به خدا که اگر سالک سبيل هدی
و طالب معارج تقی به اين مقام بلند اعلی واصل گردد
رائحه حقّ را از فرسنگ های بعيده استنشاق نمايد و صبح
نورانی هدايت را از مشرق کلّ شیء ادراک کند و هر ذرهّ و هر
شیء او را دلالت بر محبوب و مطلوب نمايد و چنان مميّز شود
که حقّ را از باطل، چون شمس از ظلّ، فرق گذارد. مثلاً اگر
نسيم حقّ از مشرق ابداع وزد و او در مغرب اختراع باشد
۱۳۰
البتّه استشمام کند. و همچنين جميع آثار حقّ را از کلمات
بديعه و اعمال منيعه و افعال لميعه، از افعال و اعمال و آثار
ما سوی امتياز دهد چنانچه اهل لؤلؤ، لؤلؤ را از حجر و
انسان، ربيع را از خريف و حرارت را از برودت. و دماغ جان
چون از زکام کون و امکان پاک شد البتّه رائحه جانان را از
منازل بعيده بيابد و از اثر آن رائحه به مصر ايقان حضرت منّان
وارد شود و بدايع حکمت حضرت سبحانی را در آن شهر
روحانی مشاهده کند و جميع علوم مکنونه را از اطوار ورقه
شجره آن مدينه استماع نمايد و از تراب آن مدينه تسبيح و
تقديس ربّ الارباب به گوش ظاهر و باطن شنود و اسرار
رجوع و اياب را به چشم سرّ ملاحظه فرمايد. چه ذکر نمايم از
آثار و علامات و ظهورات و تجلّيات که به امر سلطان اسماء و
صفات در آن مدينه مقدّر شده. بی آب رفع عطش نمايد و بی
نار حرارت محبّة اللّه بيفزايد. در هر گياهی حکمت بالغه
معنوی مستور است و بر شاخسار هر گل هزار بلبل ناطقه در
جذب و شور. از لاله های بديعش سرّ نار موسوی ظاهر و از
نفحات قدسيّه اش نفخه روح القدس عيسوی باهر. بی ذهب
غنا بخشد و بی فنا بقا عطا فرمايد. در هر ورقش نعيمی
مکنون و در هر غرفه اش صد هزار حکمت مخزون.
|
218 |
و
مجاهدين فی اللّه بعد از انقطاع از ما سوی چنان به آن مدينه
۱۳۱
انس گيرند که آنی از آن منفکّ نشوند. دلائل قطعيّه را از
سنبل آن محفل شنوند و براهين واضحه را از جمال گل و نوای
بلبل اخذ نمايند. و اين مدينه در رأس هزار سنه اَو اَزيد اَو اقلّ
تجديد شود و تزيين يابد.
|
219 |
پس ای حبيب من، بايد جهدی نمود
تا به آن مدينه واصل شويم و به عنايت الهيّه و تفقّدات ربّانيّه
کشف سُبُحات جلال نمائيم تا به استقامت تمام جان پژمرده را
در ره محبوب تازه نثار نمائيم و صد هزار عجز و نياز آريم تا
به آن فوز فائز شويم. و آن مدينه کتب الهيّه است در هر
عهدی. مثلاً در عهد موسی تورات بود و در زمن عيسی انجيل
و در عهد محمّد رسول اللّه فرقان و در اين عصر بيان و در
عهد مَن يَبْعَثُهُ اللّه کتاب او که رجوع کلّ کتب به آن است و
مهيمن است بر جميع کتب. و در اين مدائن، ارزاق مقدّر
است و نعم باقيه مقرّر. غذای روحانی بخشد و نعمت قدمانی
چشاند. بر اهل تجريد نعمت توحيد عطا فرمايد، بی نصيبان را
نصيب کرم نمايد و آوارگان صحرای جهل را کأس علم عنايت
کند. و هدايت و عنايت و علم و معرفت و ايمان و ايقان کلّ
من فی السّموات و الارض در اين مدائن مکنون و مخزون
گشته.
|
220 |
مثلاً فرقان از برای امّت رسول حصن محکم بوده که
در زمان او هر نفسی داخل او شد از رمی شياطين و رمح
مخالفين و ظنونات مجتثّه و اشارات شرکيّه محفوظ ماند. و
۱۳۲
همچنين مرزوق شد به فواکه طيّبه احديّه و اثمار علم شجره
الهيّه و از انهار ماء غير آسن معرفت نوشيد و خمر اسرار
توحيد و تفريد چشيد.
|
221 |
چنانچه جميع ما يحتاج آن امّت از
احکام دين و شريعت سيّد المرسلين در آن رضوان مبين موجود
و معيّن گشته. و آن است حجّت باقيه برای اهلش بعد از
نقطه فرقان زيرا مسلّم است حکم آن و محقّق الوقوع است
امر آن. و جميع مأمور به اتّباع آن بودهاند تا ظهور بديع در
سنه ستّين. و آن است که طالبان را به رضوان وصال
می رساند و مجاهدان و مهاجران را به سرادق قرب فائز
فرمايد. دليلی است محکم و حجّتی است اعظم. و غير آن را
از روايات و کتب و احاديث اين فخر نه زيرا حديث و
صاحبان حديث، وجود وقولشان به حکم کتاب ثابت و محقّق
شده. و ديگر آنکه در احاديث اختلاف بسيار است و شبهه
بی شمار.
|
222 |
چنانچه نقطه فرقان در آخر امر فرمودند که "إنّی
تارِکٌ فيکُمُ الثّقلَيْنِ کتابَ اللّهِ و عِترَتی." با اينکه احاديث
بسيار از منبع رسالت و معدن هدايت نازل شده بود با وجود
اين جز ذکر کتاب چيزی نفرمودند و آن را سبب اعظم و
دليل اقوم برای طالبان مقرّر فرمودند که هادی عباد باشد تا
يوم معاد.
|
223 |
حال به چشم انصاف و قلب طاهر و نفس زکيّه
ملاحظه فرمائيد که در کتاب خدا که مسلّم بين طرفين است از
۱۳۳
عامّه و خاصّه، چه را حجّت برای معرفت عباد قرار فرموده.
بايد بنده و شما و کلّ من علی الارض به نور آن تمسّک جسته،
حقّ را از باطل و ضلالت را از هدايت تميز دهيم و فرق گذاريم.
زيرا که حجّت منحصر شد به دو، يکی کتاب و ديگر عترت.
عترت که از ميان رفته، پس منحصر شد به کتاب.
|
224 |
و اوّل
کتاب می فرمايد: "الم ذلِکَ الکتابُ لا رَيْبَ فِيْهِ هُدیً
لِلْمُتَّقِينَ."
در حروف مقطّعه فرقان اسرار هويّه مستور
گشته و لئالی احديّه در صدف اين حروف مخزون شده که
اين مقام مجال ذکر آن نه و ليکن بر حسب ظاهر مقصود خود
آن حضرت است که به او خطاب می فرمايد: يا محمّد، اين
کتاب مُنزل از سماء احديّه، نيست ريبی و شکّی در آن،
هدايتی است برای پرهيزکاران. ملاحظه فرمائيد که همين
فرقان را مقرّر و مقدّر فرموده برای هدايت کلّ من فی
السّموات و الارض و بنفسه آن ذات احديّه و غيب هويّه
شهادت داده بر آنکه شکّ و شبهه در آن نيست که هادی عباد
است الی يوم معاد. آيا انصاف هست ثقل اعظم را که خدا
شهادت بر حقّيّت آن داده و حکم بر حقّيّت آن فرموده، اين
عباد در آن شکّ نمايند و يا شبهه کنند و يا امری را که او
سبب هدايت و وصول به معارج معرفت قرار فرموده، از آن
۱۳۴
اعراض نمايند و امر ديگر طلب نمايند و يا به حرف مزخرف
ناس تشکيک نمايند که فلان چنين گفته و فلان امر ظاهر نشده
و حال آنکه اگر امری يا احداثی غير کتاب الهی علّت و
دليل برای هدايت خلق بود البتّه در آيه مذکور می شد.
|
225 |
باری،
بايد از امر مبرم الهی و از تقدير مقدّر صمدانی که در آيه
ذکر يافت تجاوز ننمائيم و کتب بديعه را مصدّق شويم چه اگر
تصديق اين کتب را ننمائيم تصديق اين آيه مبارکه نشده.
چنانچه اين واضح است که هرکس تصديق فرقان ننمود فی
الحقيقه مصدّق کتب قبل از فرقان هم نبوده. و اين معانی از
ظاهر آيه مستفاد می شود. و اگر معانی مستوره آن ذکر شود
و اسرار مکنونه آن بيان گردد البتّه زمان به آخر نرساند و
کون حمل ننمايد. وَکانَ اللّهُ علی ما اَقُولُ شَهيداً.
|
226 |
و همچنين
در جای ديگر می فرمايد: "وَ إن کُنتُم فی رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلنَا عَلَی
عَبْدِنَا فَأتُوا بسُورَةٍ مِنْ مِثْلهِ و ادْعُوا شُهَدَاءَکُم مِنْ
دُونِ اللّهِ إنْ کُنتُمْ صَادِقينَ."
که ترجمه ظاهر آن اين است: اگر بوديد
شما در شکّ و شبهه در آنچه ما نازل فرموديم بر عبد خود
محمّد، پس بياريد سوره ای به مثل اين سُوَر مُنزله و بخوانيد
شهدای خود را يعنی علمای خود را تا اعانت نمايند شما را در
انزال سوره اگر هستيد راست گويان. حال ملاحظه فرمائيد چه
۱۳۵
مقدار عظيم است شأن آيات و بزرگ است قدر آن که حجّت
بالغه و برهان کامل و قدرت قاهره و مشيّت نافذه را به آن
ختم فرموده. و هيچ شيئی را آن سلطان احديّه در اظهار حجّت
خود به آن شريک نفرموده چه ميانه حجج و دلائل، آيات به
منزله شمس است و سوای آن به منزله نجوم. و آن است
حجّت باقيه و برهان ثابت و نور مضیء از جانب سلطان
حقيقی در ميان عباد. هيچ فضلی به آن نرسد و هيچ امری بر
آن سبقت نگيرد. کنز لئالی الهيّه است و مخزن اسرار احديّه.
و آن است خيط محکم و حبل مستحکم و عروه وثقی و نور
لايطفی. شريعه معارف الهيّه از آن در جريان است و نار
حکمت بالغه صمدانيّه از آن در فوران. اين ناری است که در
يک حين دو اثر از آن ظاهر است، در مقبلين حرارت حبّ
احداث نمايد و در مبغضين برودت غفلت آورد.
|