|
صفحات ۱۰۵-۱۲۰
|
168 |
ای برادر، از اين
بيانات شافيه کافيه وافيه اسرار خلق جديد و رجوع و بعث،
بی حجاب و نقاب ظاهر و هويدا است. انشاءاللّه به تأييدات
غيبيّه جامه کهنه را از جسم و جان دور کنی و به خلع
جديده باقيه مفتخر گردی.
|
169 |
اين است که در هر ظهور بعد،
انفسی که سبقت يافتند به ايمان از کلّ من علی الارض و شربت
زلال معرفت را از جمال احديّت نوشيدند و به اعلی معارج
ايمان و ايقان و انقطاع ارتفاع جستند حکم رجوع انفس قبل
که در ظهور قبل به اين مراتب فائز شدهاند بر اين اصحاب
ظهور بعد می شود اسماً و رسماً و فعلاًو قولاً و امراً. زيرا آنچه
از عباد قبل ظاهر شد از اين عباد بعد بعينه ظاهر و هويدا
گشت. مثلاً اگر شاخسار گلی در مشرق ارض باشد و در
مغرب هم از شاخه ديگر، آن گل ظاهر شود اطلاق گل بر او
می شود. ديگر در اين مقام نظر به حدودات شاخه و هيئت
١٠٦
آن نيست بلکه نظر به رائحه و عطری است که در هر دو
ظاهر است.
|
170 |
پس نظر را از حدودات ظاهره طاهر و منزّه کن
تا همه را به يک اسم و يک رسم و يک ذات و يک حقيقت
مشاهده نمائی و اسرار رجوع کلمات را هم در حروفات نازله
ملاحظه فرمائی. قدری تفکّر در اصحاب عهد نقطه فرقان نما
که چگونه از جميع جهات بشريّه و مشتهيات نفسيّه به
نفحات قدسيّه آن حضرت، پاک و مقدّس و منقطع گشتند و
قبل از همه اهل ارض به شرف لقاء که عين لقاءاللّه بود فائز
شدند و از کلّ اهل ارض منقطع گشتند چنانچه شنيدهايد که
در مقابل آن مظهر ذی الجلال چگونه جان نثار می فرمودند. و
حال همان ثبوت و رسوخ و انقطاع را بعينه ملاحظه فرما در
اصحاب نقطه بيان راجع شده چنانچه ملاحظه فرموده ايد که
چگونه اين اصحاب از بدايع جود ربّ الارباب عَلَم انقطاع بر
رفرف امتناع برافراشتند. باری، اين انوار از يک مصباح
ظاهر شدهاند و اين اثمار از يک شجره روئيدهاند. فی الحقيقه
فرقی ملحوظ نه و تغييری مشهود نه. کُلُّ ذلِکَ مِن فَضلِ اللّهِ،
يُؤتيهِ مَن يَشاءُ مِن خَلقِهِ. انشاءاللّه از ارض نفی احتراز جوئيم
و به بحر اثبات در آئيم تا عوالم جمع و فرق و توحيد و تفريق
و تحديد و تجريد الهی را به بصری که مقدّس از عناصر و
اضداد است مشاهده کنيم و به اعلی افق قرب و قدس حضرت
١٠٧
معانی پرواز نمائيم.
|
171 |
پس، از اين بيانات معلوم شد که اگر در
آخر لا آخر طلعتی بيايد و قيام نمايد بر امری که قيام نمود بر
آن طلعت اوّل لا اوّل، هر آينه صدق طلعت اوّل بر طلعت آخر
می شود زيرا که طلعت آخر لا آخر قيام نمود به همان امر که
طلعت اوّل لا اوّل بر آن قيام نمود. اين است که نقطه بيان،
روح ما سواه فداه، شموس احديّه را به شمس مثال زدهاند که
اگر از اوّل لا اوّل الی آخر لا آخر طلوع نمايد همان شمس
است که طالع می شود. حال اگر گفته شود اين شمس همان
شمس اوّليّه است صحيح است و اگر گفته شود که رجوع آن
شمس است ايضاً صحيح است. و همچنين از اين بيان صادق
می آيد ذکر ختميّت بر طلعت بدء و بالعکس زيرا که آنچه
طلعت ختم بر آن قيام می نمايد بعينه همان است که جمال بدء
بر آن قيام فرموده.
|
172 |
و اين مطلب با اينکه چقدر واضح است
نزد شاربان صهبای علم و ايقان، مع ذلک چه مقدار از نفوس
که به سبب عدم بلوغ به اين مطلب به ذکر خاتم النّبيّين
محتجب شده از جميع فيوضات محجوب و ممنوع شدهاند با
اينکه خود آن حضرت فرمود: "اَمَّا النَّبيّونَ فَاَنَا." و همچنين
فرمودند: منم آدم و نوح و موسی و عيسی چنانچه ذکر شد.
مع ذلک تفکّر نمی نمايند بعد از آنکه بر آن جمال ازلی صادق
می آيد به اينکه فرمودند: منم آدم اوّل، همين قسم صادق
١٠٨
می آيد که بفرمايند: منم آدم آخر. و همچنانکه بدء انبياء را
که آدم باشد به خود نسبت دادند همين قسم ختم انبياء هم
به آن جمال الهی نسبت داده می شود. و اين بسی واضح است
که بعد از آنکه بدء النّبيّين بر آن حضرت صادق است همان
قسم ختم النّبيّين صادق آيد.
|
173 |
و به اين مطلب جميع اهل ارض
در اين ظهور ممتحن شدهاند چنانچه اکثری به همين قول تمسّک
جسته از صاحب قول معرض شدهاند. و نمی دانم اين قوم از
اوّليّت و آخريّت حقّ جلّ ذکره چه ادراک نمودهاند؟ اگر مقصود
از اوّليّت و آخريّت، اوّليّت و آخريّت مُلکی باشد هنوز که
اسباب مُلکی به آخر نرسيده، پس چگونه آخريّت بر آن ذات
احديّت صادق می آيد؟ بلکه در اين رتبه اوّليّت نفسِ آخريّت و
آخريّت نفس اوّليّت باشد.
|
174 |
باری، همان قسمی که در اوّل لا
اوّل صدق آخريّت بر آن مربّی غيب و شهود می آيد همان
قسم هم بر مظاهر او صادق می آيد. و در حينی که اسم اوّليّت
صادق است همان حين اسم آخريّت صادق. و در حينی که بر
سرير بدئيّت جالس اند همان حين بر عرش ختميّت ساکن. و
اگر بصر حديد يافت شود مشاهده می نمايد که مظهر اوّليّت و
آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت و بدئيّت و ختميّت، اين ذوات
مقدّسه و ارواح مجرّده و انفس الهيّه هستند. و اگر در هوای
قدس "کَانَ اللّهُ وَ لَم يَکُن مَعَهُ مِن شَیءٍ" طائر شوی جميع
١٠٩
اين اسماء را در آن ساحت معدوم صِرف و مفقود بَحت بينی
و ديگر هيچ به اين حجبات و اشارات و کلمات محتجب
نشوی. چه لطيف و بلند است اين مقام که جبرئيل، بی دليل
سبيل نجويد و طير قدسی بی اعانت غيبی طيران نتواند.
|
175 |
حال
قول حضرت امير را ادراک نما که فرموده: "کَشفُ سُبُحاتِ
الجَلالِ مِن غَيرِ إشارَةٍ." و از جمله سبحات مجلّله علمای
عصر و فقهای زمان ظهورند که جميع، نظر به عدم ادراک و
اشتغال و حبّ به رياست ظاهره، تسليم امراللّه نمی نمايند بلکه
گوش نمی دهند تا نغمه الهی را بشنوند. بل "يَجعَلُونَ
اَصَابِعَهُم فِی آذَانِهِم."
و عباد هم چون ايشان را مِن دون اللّه
وليّ خود اخذ نمودهاند منتظر ردّ و قبول آن خشب های
مسنّده هستند زيرا از خود بصر و سمع و قلبی ندارند که تميز
و تفصيل دهند ميانه حقّ و باطل.
|
176 |
با اينکه همه انبياء و
اصفياء و اولياء من عنداللّه امر فرمودند که به چشم و گوش
خود بشنوند و ملاحظه نمايند مع ذلک معتنی به نصح انبياء
نگشته تابع علمای خود بوده و خواهند بود. و اگر مسکينی
و يا فقيری که عاری از لباس اهل علم باشد بگويد: "يَا قَومِ
اتَّبِعُوا المُرسَلِينَ"،
جواب گويند که اين همه علماء و فضلاء
با اين رياست ظاهره و البسه مقطّعه لطيفه نفهميدهاند و
١١٠
حقّ را از باطل ادراک ننمودهاند و تو و امثال تو ادراک
نموده ايد و نهايت تعجّب می نمايند از چنين قولی. با اينکه امم
سلف اکثر و اعظم و اکبرند و اگر کثرت و لباس علم سبب و
علّت علم و صدق باشد البتّه امم سابقه اولی واسبق اند.
|
177 |
و با
اينکه اين فقره هم معلوم و واضح است که در جميع احيان
ظهور مظاهر قدسيّه، علمای عهد مردم را از سبيل حقّ منع
می نمودند چنانچه در جميع کتب و صحف سماوی مذکور و
مسطور است. و احدی از انبياء مبعوث نشد مگر آنکه محلّ
بغض و انکار و ردّ و سبّ علماء گشت. قاتَلَهُم اللّهُ بِما فَعَلوا
مِن قَبلُ وَمِن بَعدُ کانُوا يَفعَلُون. حال کدام سبحات جلال
اعظم از اين هياکل ضلال است؟ واللّه کشف آن اعظم امور
است و خرقش اکبر اعمال.وَفَّقَنَا اللَّهُ و إيّاکُم يا مَعْشَرَ
الرّوحِ لَعَلَّکُم بِذلِکَ فی زَمَنِ المُستَغاثِ تُوَفّقُونَ و من لِقاءِاللّه
فی ايّامِهِ لا تَحْتَجِبُون.
|
178 |
و همچنين ذکر خاتم النّبيّين و امثال آن
از سبحات مجلّله است که کشف آن از اعظم امور است نزد اين همج
رعاع. و جميع به اين حجبات محدوده و سبحات مجلّله
عظيمه محتجب ماندهاند. آيا نغمه طير هويَّه را نشنيدهاند
که می فرمايد: "الف فاطمه نکاح نمودم که همه بنت محمّد بن
عبداللّه خاتم النّبيّين بودند ؟ حال ملاحظه فرما که چقدر از
اسرار در سرادق علم الهی مستور است و چه مقدار جواهر
١١١
علم او در خزائن عصمت مکنون تا يقين نمائی که صنع او را
بدايت و نهايتی نبوده و نخواهد بود و فضای قضای او اعظم از
آن است که به بيان تحديد شود و يا طير افئده آن را طيّ نمايد
و تقديرات قدريّه او اکبر از آن است که به ادراک نفسی
منتهی شود. خلق او از اوّل لا اوّل بوده و آخری او را اخذ
نکرده و مظاهر جمال او الی نهاية لا نهايه خواهند بود و
ابتدائی او را نديده. حال در همين بيان ملاحظه فرما که
چگونه حکم آن بر جميع اين طلعات صدق می نمايد.
|
179 |
و همچنين
نغمه جمال ازلی، حسين بن عليّ را ادراک نما که به سلمان
می فرمايد که مضمون آن اين است: بودم با الف آدم که
فاصله هر آدم به آدم بعد خمسين الف سنه بود و با هر يک
ولايت پدرم را عرض نمودم. و تفصيلی ذکر می فرمايد تا آنکه
می فرمايد: الف مرّه جهاد نمودم در سبيل الهی که اصغر و
کوچک تر ازهمه مثل غزوه خيبر بود که پدرم با کفّار محاربه
و مجادله نمود. حال اسرار ختم و رجع و لا اوّليّت و لا آخريّت
صنع، همه را از اين دو روايت ادراک فرما.
|
180 |
باری ای حبيب
من، مقدّس است نغمه لاهوت که به استماع و عقول ناسوت
محدود شود. نمله وجود کجا تواند به عرصه معبود قدم
گذارد؟ اگر چه نفوس ضعيفه از عدم ادراک، اين بيانات معضله
را انکار نمايند و امثال اين احاديث را نفی کنند. بلی، لا
۱۱۲
يَعرِفُ ذلِکَ إلّا اُولو الاَلبابِ. قُل هُوالخَتمُ الَّذی لَيس لهُ خَتمٌ فِی
الإبداعِ و لا بَدءٌ لَهُ فی الإختِراعِ إذاً يا مَلأ الاَرضِ فی ظُهُوراتِ
البدءِ تَجلّياتِ الخَتم تَشهَدُونَ.
|
181 |
بسيار تعجّب است که اين قوم
در بعضی از مراتب که مطابق ميل و هوای ايشان است
متمسّک به آيه منزله در فرقان و احاديث اولی الايقان
می شوند و از بعضی که مغاير هوای ايشان است بالمرّه اعراض
می نمايند."اَفَتُؤمِنُونَ بِبَعضِ الِکتَاب و تَکفُرُونَ بِبَعْضٍ. "
ما
لَکُم کيف تَحکُمُونَ ما لا تَشعُرُونَ؟ مثل آنکه در کتاب مبين،
ربّ العالمين بعد از ذکر ختميّت فی قوله تعالی: "وَ لَکِنْ رَسُولَ
اللّهِ وَ خَاتَمَ النّبيّينَ"،
جميع ناس را به لقای خود وعده
فرموده. چنانچه آيات مدلّه بر لقای آن مليک بقا در کتاب
مذکور است و بعضی از قبل ذکر شده. و خدای واحد شاهد
مقال است که هيچ امری اعظم از لقا و اصرح از آن در فرقان
ذکر نيافته. فَهَنيئاً لِمَن فازَ بِهِ فی يَومٍ اَعْرَضَ عَنهُ اَکثَرُ النّاسِ
کَما اَنتُم تَشهَدُونَ.
|
182 |
و مع ذلک به حکم اوّل از امر ثانی معرض
گشتهاند، با اينکه حکم لقا در يوم قيام منصوص است در
کتاب. و قيامت هم به دلائل واضحه ثابت و محقّق شد که
مقصود، قيام مظهر اوست بر امر او و همچنين از لقا، لقای
جمال اوست در هيکل ظهور او إذ إنّه "لا تُدرِکُهُ الاَبصارُ وَ
۱۱۳
هُوَ يُدْرِکُ الاَبصارَ."
و با جميع اين مطالب ثابته و بيانات
واضحه، من حيثُ لا يَشعُر به ذکر ختم تمسّک جستهاند و از
موجد ختم و بدء در يوم لقای او بالمرّه محتجب ماندهاند. " وَ
لَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلی ظَهرِهَا من
دابَّةٍ وَلَکِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إلَی اَجَلٍ مُسَمّیً."
و از همه اين مراتب
چشم پوشيده، اگر اين قوم به قطره ای از چشمه لطيف
"يَفعَلُ ما يَشاءُ وَ يَحکُمُ ما يُريد" می آشاميدند هيچ اين گونه
اعتراضات غير مرضيّه بر محلّ امر نمی نمودند. امر و قول و فعل
در قبضه قدرت اوست. کُلُّ شَیءٍ فی قَبضَةِ قُدْرَتِهِ اَسيرٌ وَ إنَّ
ذلِکَ عَلَيه سَهْلٌ يَسيرٌ. فاعل است آنچه را اراده نمايد و عامل
است آنچه ميل فرمايد. مَن قال لِمَ و بِمَ فَقَد کَفَرَ. و اگر اين
عباد قدری به شعور بيايند از آنچه مرتکب شدهاند هلاک
می شوند و به دست های خود خود را به نار که مقرّ و مرجع
ايشان است راجع می نمايند. آيا نشنيدهاند که می فرمايد: "لا
يُسئَلُ عَمّا يَفعَلُ "؟
و با اين بيانات چگونه می توان جسارت
نمود و به زخارف قول مشغول شد؟
|
183 |
سبحان اللّه، جهل و نادانی
عباد به مقام و حدّی رسيده که به علم و اراده خود مقبل
شده، از علم و اراده حقّ جلّ و عزّ معرض گشتهاند.
|
184 |
حال
انصاف دهيد اگر اين عباد موقن به اين کلمات درّيّه و
١١٤
اشارات قدسيّه شوند و حقّ را يَفعَلُ ما يَشاء بدانند، ديگر
چگونه به اين مزخرفات تشبّث می نمايند و تمسّک می جويند؟
بلکه آنچه بفرمايد به جان اقرار نمايند و مذعن شوند. قسم
به خدا که اگر تقديرات مقدّره و حکمت های قدريّه سبقت
نيافته بود ارض جميع اين عباد را معدوم می نمود و لَکِن يُؤَخِّرُ
ذلِکَ إلی ميقاتِ يومٍ مَعلُومٍ.
|
185 |
باری هزار و دويست و هشتاد
سنه از ظهور نقطه فرقان گذشت و جميع اين همج رعاع در
هر صباح تلاوت فرقان نمودهاند و هنوز به حرفی از مقصود
فائز نشدند و خود قرائت می کنند بعضی آيات را که صريح
بر مطالب قدسيّه و مظاهر عزّ صمديّه است مع ذلک هيچ ادراک
ننمودهاند. و اين مدّت اين قدر ادراک نشده که مقصود از
تلاوت کتب و قرائت صحف در هر عصری، ادراک معانی آن و
بلوغ به معارج اسرار آن بوده و إلّا تلاوت بی معرفت را البتّه
فائده کلّی نباشد.
|
186 |
چنانچه شخصی در يومی نزد اين فقير بحر
معانی حاضر بود و ذکری از علائم قيامت و حشر و نشر و
حساب به ميان آمد و اصرار می نمود که حساب خلائق در
ظهور بديع چگونه شد که احدی اطّلاع نيافته؟ بعد قدری از
صور علميّه و شئونات حکميّه به قدر ادراک و فهم سامع
القاء شد. و بعد ذکر شد که اين مدّت مگر تلاوت
فرقان ننموده و آيه مبارکه را که می فرمايد: "فَيَومَئِذٍ لا
١١٥
يُسْاَلُ عَن ذَنْبِهِ إنسٌ و لا جَانٌّ "
را نديده ايد و به مقصود
ملتفت نشده ايد که معنی سؤال چنان نيست که ادراک
نموده ايد بلکه سؤال به لسان و بيان نيست چنانچه همين آيه
مشعر و مدلّ بر آن است؟ و بعد می فرمايد: "يُعْرَفُ
المُجرِمُونَ بِسيِمَاهُمْ فَيُؤخَذُ بِالنَّواصِی وَ الاَقدَامِ ."
|
187 |
اين است
که از وجهه، حساب خلايق کشيده می شود و کفر و ايمان و
عصيان، جميع ظاهر می گردد. چنانچه اليوم مشهود است که
به سيما اهل ضلالت از اصحاب هدايت معلوم و واضح اند. و
اگر اين عباد خالصاً للّه و طلباً لرضائه در آيات کتاب
ملاحظه نمايند جميع آنچه را که می طلبند البتّه ادراک می نمايند.
به قسمی که جميع امور واقعه در اين ظهور را از کلّی و جزئی
در آيات او ظاهر و مکشوف ادراک می نمايند حتّی خروج
مظاهر اسماء و صفات را از اوطان، و اعراض و اغماض ملّت
و دولت را، و سکون و استقرار مظهر کلّيّه در ارض معلوم
مخصوص. وَلکِن لا يَعرِفُ ذلک إلّا اُولُو الالباب.
|
188 |
اَخْتِمُ القَولَ
بِما نُزِّلَ عَلی مُحَمَّدٍ مِن قَبْلُ لِيَکُونَ خِتامُهُ المِسْکَ الَّذی
يَهدِی النّاسَ إلی رِضوانِ قُدسٍ مُنيرٍ. قال و قوله الحقّ: "وَ اللّهُ
يَدعُو إلَی دَارِالسّلامِ وَيَهْدِی مَنْ يَشَاءُ إلَی صِرَاطٍ
مُستَقيمٍ."
" لَهُمْ دَارُالسّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هوَ وَلِيُّهُمْ
بِما کانوا
١١٦
يَعْمَلونَ."
لِيَسْبِقَ هذَا الفَضلُ عَلَی العالَمِ وَ الحَمدُللّه ربِّ
العالَمينَ.
|
189 |
بيان را در هر مطلب مکرّر نموديم که شايد هر نفسی
از اعالی و ادانی از اين بيانات به قدر و اندازه خود قسمت و
نصيب بردارد و اگر نفسی از ادراک بيانی عاجز باشد، از بيان
ديگر مقصود خود را ادراک نمايد. لِيَعْلَمَ کُلُّ اُناسٍ مَشرَبَهُم.
|
190 |
قسم به خدا که اين حمامه ترابی را غير اين نغمات
نغمه هاست و جز اين بيانات رموزها که هر نکته ای از آن
مقدّس است از آنچه بيان شد و از قلم جاری گشت. تا مشيّت
الهی چه وقت قرار گيرد که عروس های معانی بی حجاب از
قصر روحانی قدم ظهور به عرصه قدم گذارند. وَ ما مِن اَمْرٍ
الّا بَعدَ إذْنِهِ و ما مِن قُدْرَةٍ إلّا بِحَولِهِ و قُوَّتِهِ و ما مِنْ
إلهٍ إلّا هُوَ. لَهُ الخَلقُ وَالاَمرُ و کلٌّ بِاَمرِه يَنطِقُونَ و مِنْ
اَسرارِ الرُّوحِ يَتَکَلَّمُون.
|
191 |
از قبل دو مقام از برای شموس مشرقه از
مشارق الهيّه بيان نموديم. يکی مقام توحيد و رتبه تفريد، چنانچه از
قبل ذکر شد : "لا نُفَرِّقُ بَينَ اَحَدٍ مِنهُم."
و مقام ديگر مقام
تفصيل و عالم خلق و رتبه حدودات بشريّه است. در اين مقام
هر کدام را هيکلی معيّن و امری مقرّر و ظهوری مقدّر و
حدودی مخصوص است چنانچه هر کدام به اسمی موسوم و به
وصفی موصوف و به امری بديع و شرعی جديد مأمورند.
١١٧
چنانچه می فرمايد: "تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُم عَلَی بَعضٍ مِنهُمْ
مَنْ کَلَّمَ اللّهُ و رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ و آتَيْنَا عِيسَی ابْنَ
مَرْيَمَ البيِّنَاتِ و اَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ."
|
192 |
نظر به اختلاف اين
مراتب و مقامات است که بيانات و کلمات مختلفه از آن ينابيع علوم
سبحانی ظاهر می شود و إلّا فی الحقيقه نزد عارفين معضلات
مسائل الهيّه، جميع در حکم يک کلمه مذکور است. چون اکثر
ناس اطّلاع بر مقامات مذکوره نيافتهاند اين است که در
کلمات مختلفه آن هياکل متّحده مضطرب و متزلزل می شوند.
|
193 |
باری، معلوم بوده و خواهد بود که جميع اين اختلافات
کلمات از اختلافات مقامات است. اين است که در مقام
توحيد و علوّ تجريد، اطلاق ربوبيّت و الوهيّت و احديّت صرفه
و هويّه بحته بر آن جواهر وجود شده و می شود زيرا که
جميع بر عرش ظهوراللّه ساکن اند و بر کرسيّ بطون اللّه
واقف. يعنی ظهوراللّه به ظهورشان ظاهر و جمال اللّه از
جمالشان باهر. چنانچه نغمات ربوبيّه از اين هياکل احديّه
ظاهر شد.
|
194 |
و در مقام ثانی که مقام تميز و تفصيل و تحديد و
اشارات و دلالات ملکيّه است عبوديّت صرفه و فقر بحت و
فنای باتّ از ايشان ظاهر است. چنانچه می فرمايد: "إنّی عَبدُ
اللّه و ما اَنَا إلّا بَشَرٌ مِثلُکُم."
|
195 |
و از اين بيانات محقّقه مثبته
۱۱۸
ادراک فرما مسائل خود را که سؤال نموده بودی، تا در دين
الهی راسخ شوی و از اختلافات بيانات انبياء و اصفياء متزلزل
نشوی.
|
196 |
و اگر شنيده شود از مظاهر جامعه: "إنّی اَنَا اللّه "،
حقّ است و ريبی در آن نيست. چنانچه به کرّات مبرهن شد
که به ظهور و صفات و اسمای ايشان ظهوراللّه و اسم اللّه و
صفة اللّه در ارض ظاهر. اين است که می فرمايد: "وَ مَا رَمَيْتَ
إذ رَمَيْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی. "
و همچنين " إنَّ الَّذينَ
يُبَايِعُونَکَ إنّمَا
يُبَايِعُونَ اللّهَ. "
و اگر نغمه إنّی رسول اللّه برآرند، اين
نيز صحيح است و شکّی در آن نه. چنانچه می فرمايد: "مَا کَانَ
مُحمّدٌ اَبَا اَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسولَ اللّهِ. "
و
در اين مقام همه مرسل اند از نزد آن سلطان حقيقی و کينونت ازلی. و
اگر جميع ندای اَنَا خاتَمُ النَّبيّين بر آرند آن هم حقّ است و شبهه
را راهی نه و سبيلی نه زيرا که جميع حکم يک ذات و يک نفس
و يک روح و يک جسد و يک امر دارند و همه مظهر بدئيّت و
ختميّت و اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت آن روح
الارواح حقيقی و ساذج السّواذج ازلی اند. و همچنين اگر
بفرمايند: "نَحْنُ عِبادُ اللّه"، اين نيز ثابت و ظاهر است.
چنانچه به ظاهر در منتهی رتبه عبوديّت ظاهر شدهاند، احدی
را يارای آن نه که به آن نحو از عبوديّت در امکان ظاهر شود.
١١٩
اين است که از آن جواهر وجود در مقام استغراق در بحار
قدس صمدی و ارتقاء به معارج معانی سلطان حقيقی، اذکار
ربوبيّه و الوهيّه ظاهر شد. اگر درست ملاحظه شود در همين
رتبه منتهای نيستی و فنا در خود مشاهده نمودهاند در مقابل
هستی مطلق و بقای صرف، که گويا خود را معدوم صرف
دانستهاند و ذکر خود را در آن ساحت شرک شمردهاند.
زيرا که مطلق ذکر در اين مقام دليل هستی و وجود است و
اين نزد واصلان بس خطا، چه جای آنکه ذکر غير شود و
قلب و لسان و دل و جان به غير ذکر جانان مشغول گردد و
يا چشم، غير جمال او ملاحظه نمايد و يا گوش، غير نغمه او
شنود و يا رجل در غير سبيل او مشی نمايد.
|
197 |
در اين زمان
نسمة اللّه وزيده و روح اللّه احاطه نموده، قلم ازحرکت ممنوع
و لسان از بيان مقطوع گشته.
|
198 |
باری، نظر به اين مقام، ذکر
ربوبيّه و امثال ذلک از ايشان ظاهر شده و در مقام رسالت
اظهار رسالت فرمودند و همچنين در هر مقام به اقتضای آن
ذکری فرمودند و همه را نسبت به خود دادهاند از عالم امر
الی عالم خلق و از عوالم ربوبيّه الی عوالم ملکيّه. اين است که
آنچه بفرمايند و هرچه ذکر نمايند از الوهيّت و ربوبيّت و
نبوّت و رسالت و ولايت و امامت و عبوديّت، همه حقّ است
و شبهه ای در آن نيست. پس بايد تفکّر در اين بيانات که
۱۲۰
استدلال شده نمود تا ديگر از اختلافات اقوال مظاهر غيبيّه و
مطالع قدسيّه احدی را اضطراب و تزلزل دست ندهد.
|