حضرت بهاءالله
مرجع  کتب و آثار بهائی جامعه بين المللی بهائی
 
  مقاله شخصی سيّاح
۱۰۱ :صفحات :ناشر حضرت عبدالبهاء :صاحب اثر
 
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
  رفتن به صفحه مورد نظر   اجرا    دريافت‌نسخه نسخه ورد نسخه اکروبات
 صفحه ٣٠-٤٨   
      
 

صفحات ۳۰-۴۸

 
باری بغتتهً قيامتی بر پا شد و به قسمی اين طايفه بد نام شد که هنوز آنچه می کوشند و می جوشند که از شومی و بد نامی و رسوائی اين قضيّه نجات يابند ميسّر نمی شود . از بدايت ظهور باب تا به حال حکايت کنند و چون رشتهء کلام به اين قضيّه کشد شرمسار شوند و سر از خجالت بر ندارند و از متجاسر بيزاری جويند و او را هادم بنيان شمرند و علّت خجلت انسان . باری بعد از وقوع اين خطب جسيم جميع اين طايفه متّهم شدند و در بدايت تحقيق و فحصی در ميان نبود، لکن بعد محض عدالت قرار به فحص و تدقيق و تحقيق گرديد. جميع معروفين اين طايفه به اتّهام افتادند. بهآء اللّه در قريه افچه که يک منزلی طهران بود صيفيّه در تابستان نموده بود. چون اين اخبار شيوع يافت و بنای سياست شد ، هر کس توانست در گوشه‏‏‏‏ای پنهان شد يا آوارهء اوطان. از جمله ميرزا يحيی برادر بهاءالله ٣١ پنهان شد و فراری و سر گردان ، به لباس درويشی کشکول به دست از راه رشت سر گشتهء کوه و دشت گرديد. لکن بهاءالله در کمال سکون و قرار از افچه سوار شده به نياوران که مقرّ موکب شاهی و محلّ اردوی شهرياری بود وارد ، به محض ورود در تحت توقيف در آمد و يک فوج او را محافظه شديد می نمودند و بعد از چند روز سؤال و جواب در تحت سلاسل و اغلال از شمران به زندان طهران حرکت دادند و اين گونه شدّت و سياست از فرط الحاح حاجی علی خان حاجب الدّوله بود و هيچ اميد نجات نبود. تا آنکه اعليحضرت پادشاهی به نفس نفيس به تأنّی و به واسطهء وزرای دربار تاجداری اين قضيّه را از جزئی و کلّی تحقيق و تدقيق فرمودند و از بهاءالله در اين خصوص چون سؤال شد در جواب گفت، نفس واقعه بر حقيقت حال دلالت می کند و شهادت می دهد که اين کار آدمی بی فکر و عقل و دانش است، چه که شخص عاقل در طپانچه ساچمه ننهد و چنين امر خطيری را تصدّی ننمايد. اقلّاً نوعی ترتيب دهد و تمهيد نمايد که کار را انتظام و ارتباطی باشد. از همين کيفيّت واقعه مثل آفتاب روشن و واضح گردد که کار امثال من نيست . باری ثابت و مبرهن شد که متجاسر خود سرانه بگمان و اوهام خونخواهی آقای خويش متصّدی اين امر عظيم و خطب جسيم گشته، دخلی به کسی نداشته.
 
٣٢ و چون حقيقت حال آشکار شد برائت بهاءالله از اين تهمت ثابت گشت به قسمی که از برای احدی شبهه نماند و حکم دربار به پاکی و آزادگی او از اين قضيّه صادر و معلوم و واضح شد که آنچه در حقّ او مجری شده از سعايت بدخواهان و عجله و طيش حاجب الدّوله واقع گشته. لهذا دولت جاويد مدّت خواست که بعضی منهوبات اموال و املاک را ردّ و به اين سبب دلجوئی نمايد لکن چون مفقود کلّی و موجود جزئی، کسی در صدد اخذ بر نيامد بلکه بهاءالله استيذان هجرت به عتبات عاليات نمود و بعد از چند ماه باذن پادشاهی و اجازهء صدر اعظم و همراهی غلام شاهی مسافرت عتبات نمود .
 
باری بر سر اصل مطلب رويم. از باب نوشتجات زياد در دست ناس باقی، بعضی تفسير و تأويل آيات قرآن و برخی مناجات و خطب و اشارات. مضامين بعضی مواعظ و نصايح و بيان مراتب توحيد و اثبات نبّوت خاصّهء سرور کائنات و به حسب مفهوم تشويق بر تصحيح اخلاق و انقطاع از شئون دنيا و تعلّق بنفحات اللّه و لکن خلاصه و نتيجهء مصنّفات نعوت و اوصاف حقيقت شاخصه که منظور و مقصود و محبوب و مطلوب او بوده و بس، و ظهور خويش را مقام تبشير شمرده و حقيقت خود را واسطهء ظهور اعظم کمالات آن دانسته و فی الحقيقه در شب و روز دقيقه ای از ذکر او فتور نداشت و جميع تابعان را به انتظار طلوع او دلالت می نمود به قسمی که در تأليفات خويش بيان می ٣٣ نمايد که من از آن کتاب اعظم حرفی و از آن بحر بی پايان شبنمی هستم و چون او ظاهر گردد حقيقت و اسرار و رموز و اشارات من مشهود شود و جنين اين امر در مراتب وجود و صعود ترقّی نموده، به مقام احسن التّقويم فائز و به خلعت فتبارک اللّه احسن الخالقين مزيّن گردد و اين قضيّه در سنهء شصت و نه که مطابق عدد سنهء " بعد حين " است کشف نقاب کند " و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب " تحقّق يابد. باری به اصطلاح خويش چنان وصفی نموده که وصول به موهبت الهيّه و حصول اعظم درجات کمالات عوالم انسانيّه را منوط به محبّت او شمرده و چنان به شعلهء او مشتعل بود که در قلعه ماکو ذکرش در شبهای ظلمانی شمع نورانی او گشته و در تنگنای حبس چهريق يادش نعم الرّفيق شده و فسحت روحانی يافته، از باده او مخمور بود و به ياد او مسرور .جميع تابعان در انتظار طلوع آن آثار و کلّ محرمانش در جستجوی ظهور اخبار بودند .
 
و از بدايت ظهور باب در طهران که آن را باب ارض مقدّس خوانده، جوانی بود از خاندان وزارت و از سلالهء نجابت از هر جهت آراسته و به پاکی و آزادگی پيراسته هر چند جامع علوّ نسب و سموّ حسب بود و اسلافش در ايران مشاهير رجال و محطّ رحال بودند لکن از دودمان علماء و خاندان فضلاء نبود و اين جوان از بدايت نشو و نما در ميان سلسلهء وزرا از خويش و بيگانه به يگانکی معروف و از کودکی به فرزانگی ٣٤ مشار بالبنان و منظور نظر عاقلان بود، بر نهج اجداد تدرّج در مراتب عاليه نخواست و ترقّی به مقامات ساميهء فانيه نجست. فرط لياقتش مسلّم کلّ بود و کثرت ذکاء و فطانتش متحتّم جميع. در انظار عموم جلوهء غريبی داشت و در مجامع و محافل نطق و بيانی عجيب. با وجود عدم تدريس و تدرّس از حدّت ذکاء و کثرت نهی در عنفوان جوانی چون در مجالس مباحث مسائل الهی و دقايق حکمت نامتناهی حاضر گشتی و در محضر جمع غفير علما و فضلا زبان گشودی، کلّ حاضرين حيران و اين را نوعی از خارق عادات ذکآء فطری عالم انسانی شمردندی. از صغر سن محلّ اميد و شخص وحيد خاندان و دودمان بلکه ملجأ و پناه ايشان بودی. باری با وجود اين احوال و اطوار چون بر سر کلاه داشت و بر شانه موی پريشان، کسی تصوّر نمی نمود که مصدر اين گونه امور گردد و يا موج طوفانش به اوج اين سمآء رسد.
 
چون مسئلهء باب شيوع يافت آثار ميلان از او ظاهر گشت. در بدايت خويش و پيوند و کودک و ارجمند سلسله خويش را دلالت نمود. بعد روز و شبانه همّت خود را به دعوت دوست و بيگانه گماشت و به استقامت عظيم بر خاست و از هر جهت به منتهای اتقان در تمهيد مبادی و توطيد ارکان ادبی آن جمع تشبّث نمود و از هر جهت در حمايت و صيانت آن نفوس می کوشيد و چون در طهران اين اساس را استوار نمود به مازندران شتافت. در آنجا در مجامع و محافل و مجالس و منازل و ٣٥ مساجد و مدارس بيان و تبيانی عظيم آشکار نمود و هر نفسی گشايش جبين او ديد و يا ستايش مبين او شنيد برهان جلی و مغناطيس خفی و جذب حديد او را به عين شهود ادراک نمود. جمع غفير از غنی و فقير و علمای نحرير منجذب تقرير او گشتند و دست از دل و جان بشستند و چنان بر افروختند که در زير شمشير رقص کنان جان بباختند.
 
از جمله روزی چهار عالم فاضل از مجتهدين نور در محضرش حاضر شدند، چنان بيان نمود که هر چهار بی اختيار شده، استدعای قبول در خدمت نمودند چه که به قوّه تقرير که چون سحر اعجاز مبين بود آن افاضل علما را اقناع نمود که شما فی الحقيقه طفل سبق خوانيد و از جملهء مبتديان، لهذا بايد از بدايت الف و باء بخوانيد. چند مجلس مفصّل در تفسير و شرح نقطه و الف مطلقه منتهی شد که حضّار علما مبهوت گشتند و از جوش و خروش بحر بيان او متحيّر و مدهوش شدند . آوازه اين حکايت به سمع قريب و بعيد رسيد و ممانعين را يأس شديد حاصل شد. صفحات نور از اين وقايع پرشوق و شور گشت و ولوله اين فتنه و آشوب گوشزد اهل بار فروش شد. مجتهد اعظم نور ملّا محمّد در قشلاق بود. چون اين وقوعات را استماع نمود دو نفر از اجلّهء علمای متبحّرين که فصاحتی عجيب و بلاغتی غريب و حجّتی قاطع و برهانی لامع داشتند فرستاد تا اين آتش را خاموش نمايند و آن شخص جوان را به قوّت برهان مغلوب و مقهور نموده، تائب و يا خود از فوز و نجاح مقاصد خويش خائب ٣٦ سازند. سبحان اللّه از عجائب مقدّرات! آن دو عالم چون در محضر آن جوان وارد شدند و امواج بيان او را ديدند و قوّه برهان او را شنيدند چون گل شکفته و مانند جمع آشفته گشتند و از محراب و منبر و مسند و مندر و ثروت و زيور و جماعت شام و سحر گذشتند و بر اعلاء مقاصد آن شخص قيام کردند، بلکه مجتهد اعظم را نيز دلالت بر تسليم نمودند. و چون آن جوان با نطقی چون سيل جاری عازم آمل و ساری بود در قشلاق نور با آن عالم نحرير و مجتهد جليل ملاقات نمود و از اطراف ناس اجتماع نمودند و منتظر نتيجه بودند. جناب فاضل مجتهد هر چند در فضل مسلّم و در علم اعلم معاصرين خويش بود لکن به جهت مباحثه و محاججه استخاره فرمودند، موافق نيامد، عذر خواستند و به وقت ديگر مرهون نمودند، عجز و قصور مفهوم و مظنون شد و سبب اقبال و ثبوت و رسوخ ناس گشت. مختصر اينست چندی در آن صفحات در گردش بود. بعد از فوت خاقان مغفور محمّد شاه رجوع به طهران نمود و در سرّ مخابره و ارتباط با باب داشت و واسطهء اين مخابره ملّا عبدالکريم قزوينی شهير بود که رکن عظيم و شخص امين باب بود و چون از برای بهاءالله در طهران شهرت عظيمه حاصل و قلوب ناس باو مايل با ملّا عبدالکريم در اين خصوص مصلحت ديدند که با وجود هيجان علما و تعرّض حزب ٣٧ اعظم ايران و قوّه قاهرهء امير نظام، باب و بهاءالله هر دو در مخاطرهء عظيمه و تحت سياست شديده اند، پس چاره بايد نمود که افکار متوجّه شخص غائبی شود و به اين وسيله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس ماند و چون نظر به بعضی ملاحظات شخص خارجی را مصلحت ندانستند، قرعهء اين فال را بنام برادر بهاءالله، ميرزا يحيی ، زدند.
 
باری به تأييد و تعليم بهاءالله او را مشهور و در لسان آشنا و بيگانه معروف نمودند و از لسان او نوشتجاتی به حسب ظاهر به باب مرقوم نمودند و چون مخابرات سرّيّه در ميان بود اين رأی را باب به نهايت پسند نمود. باری ميرزا يحيی مخفی و پنهان شد و اسمی از او در السن و افواه بود و اين تدبير عظيم تأثير عجيب کرد که بهاءالله با وجود آنکه معروف و مشهور بود محفوظ و مصون ماند. اين پرده سبب شد که کسی از خارج تفرّس ننمود و به خيال تعرّض نيفتاد تا آنکه بهاءالله باذن پادشاهی خارج از طهران و مأذون سفر عتبات عاليات شد. چون به بغداد رسيد و هلال ماه محرّم سنهء شصت و نه که در کتب باب به سنهء بعد حين تعبير و وعد ظهور حقيقت امر و اسرار خويش نموده، از افق عالم دميد، از قرار مذکور اين سرّ سر بسته ميان داخل و خارج مشهود گشت، بهاءالله به استقامت عظيمه در ميان ناس هدف سهام عموم شد و ميرزا يحيی در ٣٨ لباس تبديل گاهی در نواحی و ضواحی بغداد به جهت تستّر به بعضی حرف مشغول و گاهی در نفس بغداد به لباس اعراب بسر می برد. باری بهاءالله به قسمی حرکت نمود که قلوب اين طايفه منجذب و اکثر اهالی عراق ساکت و صامت و بعضی متحيرّ و برخی متغيّر بودند. بعد از يک سال توقّف دست از جميع شئون گسسته و اقربا و تعلّقات را ترک نموده، بدون اطّلاع اتباع تنها و منفرد بی همراه و معين و انيس و رفيق از عراق سفر نمود و قريب دو سال در کردستان عثمانی اکثر اوقات در محلّی دور از آبادی در کوه مسمّی به سرگلو منزل داشت. گاه گاهی نادراً به سليمانيّه تردّد داشت. چندی نگذشت که افاضل علمای آن صفحات بوئی از اطوار و احوال او برده، در حلّ بعضی مسائل مشکله از معضلات مسائل الهيّه با او محاوره می نمودند و چون آثار کافيه و بيانات شافيه از او مشاهده نمودند نهايت احترام و رعايت را مجری داشتند. بنآء عليه شهرت عظيمه و صيت غريبی در آن صفحات حاصل نمود و خبر منقطع او به اطراف و اکناف شيوع يافت که شخص غريبی ايرانی در صفحات سليمانيّه که از قديم منشأ علمای نحرير اهل سنّت بوده ، پيدا شده و اهل آن ديار در ستايش او زبان گشوده اند. از اين خبر مسموع معلوم شد که آن شخص بهاءالله معهود است. لهذا چند نفر به آنجا شتافتند و تضرّع و زاری آغاز نمودند. کثرت تضرّع جميع سبب رجوع گرديد و هر چند اين طايفه از اين وقوعات عظيمه از قتل رئيس ٣٩ و سائره تزلزل و اضطرابی حاصل ننمودند بلکه تکثّر و تزايد نمودند. لکن باب چون در بدايت تأسيس بود که قتيل گشت لهذا اين طايفه از روش و حرکت و سلوک و تکليف خويش بی خبر بودند، اساسشان مجرّد محبّت باب بود و اين بی خبری سبب شد که در بعضی جهات اغتشاش حاصل گشت و چون تعرّض شديد ديدند دست به مدافعه گشودند لکن بعد از رجوع، بهاءالله در تربيت و تعليم و آداب و تنظيم و اصلاح احوال اين طايفه جهد بليغ نمود به قسمی که در مدّت قليله جميع اين فساد و فتن خاموش گرديد و منتهای قرار و سکون در قلوب حاصل شد و به حسب مسموع در نزد اوليای امور نيز واضح و مشهود گشت که نوايا و مبادی و افکار اين طايفه امور روحانيّه و از متعلّقات قلوب صافيه است و اساس حقيقی اصلی تصحيح اخلاق و تحسين ادبی عالم انسانی است به مادّيّات قطعيّاً علاقه نداشته و چون اين اساس در قلوب اين طايفه استقرار يافت، به قسمی در جميع بلاد حرکت نمودند که در نزد اولياء امور به سلامت نفس و سکون قلب و نيّت صحيحه و اعمال حسنهء و حسن آداب مشتهر گشتند، زيرا اين قوم در نهايت آداب اطاعت و انقياد هستند، چون تعليم را چنين يافتند روش و حرکت را تطبيق نمودند. اوّل اعتراض بر اقوال و اعمال و اطوار و اخلاق و رفتار اين طايفه بود، حال در ايران اعتراض بر عقايد و وجدان ايشان است و اين نيز خارج از قوّهء انسان است که بتواند به تعرّض و اعتراض تبديل ضمائر و وجدان نمايد و يا دخلی در عقايد احدی کند .در کشور ٤٠ وجدان جز پرتو انوار رحمن حکم نتواند و بر سرير قلوب جز قوّه نافذهء مالک الملوک حاکم نشايد. اين است که هر قوّه ای را معطّل و معوّق توان نمود جز فکر و انديشه را که حتّی انسان به نفسه منع انديشه و خاطر خويش نتواند و سدّ هواجس و ضمائر خود ننمايد.
 
باری انصافش اين است که قريب سی و پنج سال است که از اين طايفه مخالف دولت و مغاير ملّت امری حادث نشده و مشاهده نگشته و در اين مدّت مديده با وجود آنکه کثرت و جمعيّتشان اضعاف مضاعف سابق است صدائی از جائی بلند نه جز آنکه هر چند وقت علمای اعلام و فضلای کرام فی الحقيقه به جهت اعلای اين صيت در جهان و بيدار نمودن ناس حکم به قتل چند نفس می نمايند چه که چون به حقيقت نظر کنی اين گونه تعرّض تدمير نه ، بلکه تعمير است، خاموش و نسيان نگردد، بلکه پر جوش و اعلان شود.
 
باری يک حکايت مختصری نقل کنم از وقوعات. شخصی تعرّض شديد و اذيّت کلّی به شخصی بابی نموده، متعدّی عليه دست به قصاص گشود و به انتقام بر خاست و بر متعدّی تشهير سلاح نمود و چون معرض تهديد و توبيخ اين طايفه گشت فرار اختيار کرد و چون به همدان رسيد صفتش معلوم شد. علما آنرا چون از سلسلهء علما بود به شدّت پاپی شدند و تسليم حکومت نمودند و به اجرای تعزير حکم کردند. از قضا در جيب ٤١ گربيان او نوشته ای از بهاءالله برون آمد که مضمون آن ملامت بر قصد قصاص و زجر و توبيخ بر طلب انتقام بود و در منع از اتّباع شهوات . از جمله مضمون اين عبارات مندرج يافتند " انّ اللّه بَرِیء من المفسدين " و همچنين "ان تُقْتَلوا خير لکم من ان تَقْتُلوا" و "اذا عوقبتم فعليکم بولاة الامور و ملاذ الجمهور و ان اهملتم فوّضوا الامور الی الرّبّ الغيور هذه سمة المخلصين و صفة الموقنين ". حاکم چون مطّلع بر اين نوشته شد به آن شخص خطاب نمود که بحکم رئيس مطاع خويش تأديب لازم و سياست و تعذيب واجب شد. آن شخص در جواب گفت اگرجميع نصائح او را مجری بداريد من از عقوبت و هلاکت نهايت ممنونيّت دارم. حاکم تبسّم نمود و آن شخص را رها نمود .
 
باری در تربيت و تشويق به حسن اخلاق و تحصيل معارف و فنون آفاق و حسن سلوک با جميع طوايف عالم و خير خواهی کلّ امم و تأليف و اتّحاد و اطاعت و انقياد و تربيت اطفال و تحصيل مايحتاج اليه عالم انسان و تأسيس سعادت حقيقيّهء مردمان، بهاءالله نهايت کوشش نموده ، متّصلًا به اطراف صحآئف نصايح ارسال می نمود و تأثير عجيبی حاصل و بعد از نهايت جستجو و تفحّص بعضی از آن مراسلات ملاحظه شد و بعضی فقرات آن مرقوم ميشود. آن رسائل جميع در تهذيب اخلاق و تشويق بر حسن آداب و توبيخ بعضی از افراد و تشکّی از اهل فساد بود. از جمله اين عبارت مذکور بود:
 
٤٢ "ليس ذلّتی سجنی لعمری انّه عزّ لی بل الذّلّة عمل احبّائی الّذين ينسبون انفسهم الينا و يتّبعون الشّيطان فی اعمالهم منهم من اخذ الهوی و اعرض عمّا اُمِر به و منهم من اتّبع الحقّ بالهدی فالّذين ارتکبوا الفحشاء و تمسّکوا بالدّنيا انّهم ليسوا من اهل البهآء "و همچنين " طوبی لمن تزيّن بطراز الآداب والاخلاق انّه ممّن نصر ربّه بالعمل الواضح المبين " و همچنين :" هواللّه تعالی شأنه الحکمة و البيان، حقّ جلّ جلاله از برای ظهور جواهر معانی از معدن انسانی در هر عصری امينی فرستاده، اسّ اساس دين اللّه و مذهب اللّه آنکه مذاهب مختلفه و سبل متعدّده را سبب و علّت بغضا ننمايند. اين اصول و قوانين و راههای محکم متين از مطلع واحد ظاهر و از مشرق واحد مُشرق و اين اختلافات نظر به مصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده. ای اهل توحيد کمر همّت را محکم نمائيد که شايد جدال و نزاع مذهبی از بين اهل عالم مرتفع شود و محو گردد حبّاً للّه و لعباده بر اين امر عظيم خطير قيام نمائيد. ضغينه و بغضای مذهبی ناری است عالم سوز و اطفاء آن بسيار صعب، مگر يد قدرت الهی ناس را از اين بلای عقيم نجات بخشد. در محاربهء واقعهء بين دولتين ملاحظه نمائيد، طرفين از مال و جان گذشتند چه مقدار قريها کَان لم يکن مشاهده شد. مشکوة بيان را اين کلمه به مثابه مصباح است : ای اهل عالم همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار. به کمال محبّت و اتّحاد و مودّت و اتّفاق سلوک نمائيد. قسم به آفتاب حقيقت، نور اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد . حقّ آگاه گواهِ اين ٤٣ گفتار بوده و هست، جهد نمائيد تا به اين مقام بلند اعلی که مقام صيانت و حفظ عالم انسانی است فائز شويد. اين قصد، سلطان مقاصد و اين امل ، مليک آمال. اميدواريم حقّ ملوک عالم را تأييد فرمايد تا از تجلّيات انوار آفتاب عدل عالم را منوّر نمايند و مزيّن دارند. گاهی به لسان شريعت و هنگامی به لسان حقيقت و طريقت نطق نموديم و مقصد اقصی و غايت قصوی ، ظهور اين مقام بلند اعلی بوده و کفی باللّه شهيدا .ای دوستان با جميع اهل عالم به روح و ريحان معاشرت نمائيد ، اگر نزد شما کلمه و يا جوهری است که دون شما از آن محروم، به لسان محبّت و شفقت القا نمائيد و بنمائيد اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل و الّا او را باو گذاريد و در بارهء او دعا نمائيد نه جفا . لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائدهء روح و به مثابه معانی است از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانائی. اگراهل توحيد در اعصار اخيره به شريعت غرّا بعد از حضرت خاتم روح ماسواه فداه عمل می نمودند و به ذيلش تشبّث، بنيان حصن امر متزعزع نمی شد و مدائن معمور خراب نمی گشت بلکه مدن و قری به طراز امن و امان مزيّن و فائز. از غفلت و اختلافِ امّت مرحومه و دخان انفسِ شريره ملّت بيضا تيره و ضعيف مشاهده می شود. اگر عامل می شدند از انوار آفتاب عدل غافل نمی گشتند. اين مظلوم از اوّل ايّام الی حين بين ايادی غافلين مبتلا، گاهی به عراق و هنگامی به ادرنه و از آنجا به عکّا که منفای قاتلين و سارقين بوده، من غير جهت ما را ٤٤ نفی نمودند و از اين سجن اعظم معلوم نيست به کجا و چه جا محلّ گيريم. العلم عنداللّه ربّ العرش و الثّری و ربّ الکرسيّ الرّ فيع. ما در هر محلّ باشيم و هر چه بر ما وارد شود بايد اولياء به کمال استقامت واطمينان به افق اعلی ناظر باشند و به اصلاح عالم و تربيت امم مشغول گردند. آنچه وارد شده و بشود سبب و علّت ارتفاع کلمهء توحيد بوده و هست . خذوا امراللّه و تمسّکوا به انّه نزّل من لدن آمر حکيم. باکمال شفقت و رحمت اهل عالم را بما تنتفع به انفسهم دلالت کرديم و راه نموديم. قسم به آفتاب حقيقت که از اعلی افق عالم اشراق نموده، اهل بهاء جز عمار و اصلاح عالم و تهذيب امم مقصودی نداشته و ندارند، با جميع ناس به صدق و صفا بوده اند، ظاهرشان عين باطن و باطن نفس ظاهر . حقيقت امر پوشيده و پنهان نه امام وجوه ظاهر و هويدا، نفس اعمال گواه اين مقال. امروز هر صاحب بصری از اعمال و آثار به مقصود پی برد و از گفتار و رفتار به مراد اهل بهاء آگاهی يابد . امواج بحر رحمت الهی به کمال روح ظاهر و امطار سحاب فضل و عنايتش در کلّ حين نازل. در ايّام توقّف در عراق اين مظلوم با جميع احزاب بی پرده و حجاب جالس و مؤانس. چه مقدار از اهل آفاق به نفاق داخل و به وفاق خارج ، باب فضل بر وجوه کلّ مفتوح، باعاصی و مطيع در ظاهر به يک قسم معاشر که شايد بدکاران به دريای بخشش بی پايان پی برند. تجلّيات اسم ستّار به قسمی ظاهر که بدکار گمان می نمود از اخيار محسوب. هيچ قاصدی محروم نماند و هيچ ٤٥ مقبلی ممنوع نه. اعراض و اجتناب ناس را سبب، بعضی از علمای ايران و اعمال ناشايسته جهّال بوده. مقصود از علما در اين مقامات نفوسی بوده که ناس را از شاطی بحر احديّه منع نموده اند و الّا عالم عامل و حکيم عادل به مثابه روحند از برای جسد عالم. طوبی از برای عالمی که تارکش به تاج عدل مزيّن و هيکلش به طراز انصاف مفتخر. قلم نصح، دوستان را وصيّت می فرمايد و به محبّت و شفقت و حکمت و مدارا امر می نمايد . مظلوم امروز مسجون، ناصر او جنود اعمال و اخلاق بوده، نه صفوف و جنود و تفنگ و توپ. يک عمل پاک عالم خاک را جنّت عليا نمايد. ای دوستان به اخلاق مرضيّه و اعمال طيّبه مظلوم را نصرت نمائيد.اليوم هر نفسی ارادهء بلوغ به اعلی المقام نمايد بايد بما عنده ناظر نباشد بل بما عنداللّه. ليس له ان ينظر الی ما ينفعه بل الی ما ترتفع به کلمة اللّه المطاعة. قلب بايد از شئونات نفس و هوی مقدّس باشد، چه که سلاح موحّدين و مقرّبين تقوی اللّه بوده و هست، اوست درعی که انسان را از سهام بغی و فحشا حفظ می نمايد. لازال رايت تقوی مظفّر بوده و از اقوی جنود عالم محسوب. بها فتح المقرّبون مدن القلوب باذن اللّه ربّ الجنود. عالم را ظلمت احاطه نموده، سراجی که روشنی بخشد حکمت بوده و هست مقتضيات آن را بايد در جميع احوال ملاحظه نمود و از حکمت ملاحظهء مقامات است و سخن گفتن باندازه و شأن، و از حکمت حزم است چه که انسان نبايد هر نفسی هر چه بگويد قبول نمايد. در جميع احوال از حقّ جلّ جلاله ٤٦ بطلبيد عبادش را از رحيق مختوم و انوار اسم قيّوم محروم نفرمايد. يا احبّاء اللّه انّ قلم الصّدق يوصيکم بالامانة الکبری لعمراللّه نورها اظهر من نور الشّمس قد خسف کلّ نور عند نورها و ضيائها و اشراقها. از حق می طلبيم مدن و ديارش را از اشراقات انوار شمس امانت محروم نفرمايد. جميع را در ليالی و ايّام به امانت و عفّت و صفا و وفا دلالت نموديم و به اعمال طيّبه و اخلاق مرضيّه وصيّت کرديم. در ليالی و ايّام صرير قلم مرتفع و لسان ناطق، تا آنکه مقابل سيف، کلمه قائم و مقابل سطوت، صبر و مقام ظلم تسليم و حين شهادت تفويض. سی سنه أَو أَزْيد آنچه بر اين حزب مظلوم وارد، صبر نموده اند و به خدا وا گذاشته اند. هر صاحب عدل و انصاف بر آنچه ذکر شد شهادت داده و می دهد. اين مظلوم در اين مدّت به مواعظ حسنه و نصايح شافيهء کافيه تشبّث نمود تا بر کلّ ثابت و واضح شد که اين مظلوم از برای ظهور کنوز مودعه در نفوس خود را هدف سهام بلايا نموده، نزاع و جدال شأن درنده های ارض بوده و هست، اعمال پسنديده شأن انسان. تبارک الرّحمن الّذی خلق الانسان علّمه البيان. بعد از همه زحمتها نه امرای دولت راضی و نه علمای ملّت. يک نفس يافت نشد که للّه امام درگاه حضرت پادشاه خلّد اللّه مُلکه کلمه ای بگويد. لن يصيبنا الّا ما کتب اللّه لنا. به معروف عمل ننمودند و در اظهار منکر کوتاهی نرفت ، انصاف به مثابه عنقا شد و صدق مانند کبريت احمر. نفسی به خير تکلّم ننمود. گويا عدل به مثابه اهل حقّ مبغوض عباد و مطرود بلاد ٤٧ گشته. سبحان اللّه در مقدّمهء ارض طاء احدی بما حکم به اللّه تکلّم ننمود، نظر باظهار قدرت و ابراز خدمت در حضور سلطان خلّداللّه ملکه، معروف را منکر و مصلح را مفسد گفته اند. امثال آن نفوس قطره را دريا نمايند و ذرّه را آفتاب، بيت گلين را حصن متين گويند و از حقّ مبين چشم پوشند. جمعی مصلحين عالم را به تهمت فساد اخذ نمودند، لعمر اللّه آن نفوس جز عزّت دولت و خدمت ملّت قصدی و اَملی نداشته و ندارند، للّه گفته و للّه می گويند و فی سبيل اللّه سالکند. ای دوستان از مقصود عالميان مسئلت نمائيد حضرت سلطان خلّداللّه ملکه را تأييد فرمايد تا از انوار آفتاب عدل جميع ممالک ايران به طراز امن و امان مزيّن گردد. از قرار مذکور به صرافت طبع مبارک بستگان را گشود و مقيّدين را آزادی بخشود . بعضی از امور عرضش امام وجوه عباد فرض است و اظهارش از سجيّهء ابرار تا اخيار مطّلع شوند و آگاه گردند، انّه يلهم من يشآء بما اراد و هو المقتدر الآمر العليم الحکيم. از آن ارض کلمه ‏‏ای به سمع مظلوم رسيد که فی الحقيقه سبب حيرت شد. نوّاب والا معتمد الدّوله فرهاد ميرزا، در باره مسجون فرموده آنچه ذکرش محبوب نه. اين مظلوم با ايشان و امثال ايشان بسيار کم ملاقات نموده، آنچه در نظر است دو بار در مرغ محلّه شميران که مقرّ مظلوم بود تشريف آوردند، دفعهء اولی عصر يومی و ثانی يوم جمعه صبح تشريف آوردند و نزديک مغرب مراجعت فرمودند. ايشان عالم و آگاهند نبايد به غير حقّ تکلّم نمايند. اگر نفسی خدمت ٤٨ ايشان رسيد اين کلمه را امام وجه از قبل مظلوم مذکور دارد : يا ابن المَلِک اسئل من حضرتک العدل و الانصاف فی ما ورد علی هذا المظلوم الغريب. طوبی از برای نفسی که شبهات اهل هوی او را از اظهار عدل باز نداشت و از انوار نيّر انصاف محروم ننمود . يا اولياء اللّه فی آخرالقول نوصيکم مرّة اخری بالعفّة و الامانة والدّيانة و الصّدق و الصّفاء ضعوا المنکر و خذوا المعروف هذا ما امرتم به فی کتاب اللّه العليم الحکيم طوبی للعاملين . در اين حين قلم نوحه می نمايد و می گويد يا اولياء اللّه به افق راستی ناظر باشيد و از دونش فارغ و منقطع و آزاد لاحول و لا قوّة الّا باللّه."
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
 
 

جستجو

صاحبان آثار
حضرت بهاءالله
حضرت باب
حضرت عبدالبهاء

حضرت ولی امرالله
بيت العدل اعظم

مجموعه آثار مباركه

مؤلفين ديگر
عناوين آثار
بترتيب اسم صاحب اثر
بترتيب حروف الفبا
زبانها
فارسی
عربي
English
سايتهای وابسته
عالم بهائی
توجه: دوستان عزيزى كه مايل به كسب اطلاعات بيشترى درباره آئين بهائى هستند ميتوانند به تارنماهاى ذيل مراجعه فرمايند. در اينجا لازم ميدانيم كه توجه دوستان را به اين نكته جلب نمائيم كه ذكر آدرس اين وب سايتها فقط جنبه اطلاعاتى داشته و بدان معنى نيست كه محتويات آنها مورد تاييد و يا تصويب جامعه بين المللى بهائى قرار گرفته است
ارتباط با ما | درباره اين سايت | نقشه سايت | اطلاعات خصوصى | شرايط استفاده
تمام حقوق محفوظ. جامعه بين المللی بهائی  ۲۰۰۸