حضرت بهاءالله
مرجع  کتب و آثار بهائی جامعه بين المللی بهائی
 
  مقاله شخصی سيّاح
۱۰۱ :صفحات :ناشر حضرت عبدالبهاء :صاحب اثر
 
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
  رفتن به صفحه مورد نظر   اجرا    دريافت‌نسخه نسخه ورد نسخه اکروبات
 صفحه ٤٨-٦٥   
      
 

صفحات ۴۸-۶۵

 
بالجمله در سابق در ولايات در السن و افواه مردمان در ايران به حقّ اين طايفه روايات و حکايات مخالف و مباين بلکه منافی مزيّت عالم انسانی و معارض موهبت الهی افتاد و اشتهار يافت و چون اساس قرار و استقراری حصول نمود و روش و سلوک معلوم و مشهود شد پرده شبهه و شکوک زائل گشت و حقيقت حال اين طايفه واضح و روشن گرديد و به درجه ثبوت واصل شد که اساس مخالف ظنون ناس است و بنيان مباين گمان و قياس. در رفتار و کردار و اخلاق و احوال محلّ اعتراض نه. اعتراض در ايران بر بعضی ضمائر و عقائد اين طايفه است و از قراين احوال چنين ملاحظه شد که اهالی امنيّت و رسوخ به امانت و صداقت و ديانت اين طايفه در جميع معاملات حاصل نموده اند . ٤٩ بر سر اصل مطلب رويم. مدّت اقامت اين اشخاص در عراق، مشهور آفاق شدند چه که غربت سبب شهرت گشت به قسمی که بسياری از طوايف سايره ارتباط و اتّحادی خواستند و اسباب الفتی آراستند لکن رئيس اين طايفه مقاصد هر حزبی را در يافته، در کمال سکون و سلوک و ثبوت حرکت می نمود و تمکين احدی ننمود بلکه به قدر امکان به نصيحت هر يک قيام کرد و تشويق و تحريص به نوايای حسنهء و مقاصد خيريّهء دولت و ملّت نمود و اين روش و حرکت رئيس در عراق شهرت يافت و همچنين در مدّت اقامت در عراق بعضی از مأمورين دول اجنبيّه حسن الفت خواستند و روابط مودّت جستند لکن رئيس موافقت ننمود و از اتّفاقات غريبه آنکه در عراق بعضی از خانوادهء سلطنت با آن دول همراز گشتند و به وعد و وعيد دمساز و اين طايفه لسان توبيخ گشودند و نصيحت آغاز کردند که اين چه دنائت است و وضوح خيانت که انسان به جهت منافع دنيوی و فوايد شخصی و رفاهيّت حال يا صيانت جان و مال، خود را در اين وبال عظيم و خسران مبين اندازد و متصدّی امری گردد که داعی ذلّت کبری و جالب نقمت عظمی و رسوائی آخرت و اولی گردد. هر ذلّتی را تحمّل توان نمود مگر خيانت وطن و هر گناهی قابل عفو و مغفرتست مگر هتک ناموس دولت و مضرّت ملّت و چنين تصوّر داشتند که دولتخواهی نمودند و اظهار خلوص و نيکخواهی کردند و حقوق وفاداری را مقدّس شمردند و اين مقصد جليل را فريضه ذمّت خويش دانستند و اين اخبار ٥٠ در عراق عرب شيوع يافت و خير خواهان وطن زبان به شکرانه گشودند و تحسين و توقير فرمودند و چنين گمان ميرفت که اين وقايع به حضور همايون عرض خواهد شد. بعد از چندی معلوم شد که بعضی از مشايخ در عتبات عاليات که مخابره به دربار بلکه به پيشگاه دارند در خفيّه دائماً نسبت به اين طايفه غَرويّات و اسنادات عجيبه داده و همچه گمان نموده که اين گونه مساعی سبب تقرّب درگاه و علّت علوّ شأن و جاه است و چون هيچ نفسی در دربار معدلت مدار در اين خصوص به آزادی سخن نتوانست نمود و وزرای واقف عادل نيز مصلحت خويش را در سکوت می ديدند از اين سعايت ها و روايت ها مسئله عراق در طهران جسامت يافته و مبالغات عظيمه شده، لکن جنرال قونسولوس ها چون به حقيقت واقف بودند معتدلانه حرکت می نمودند تا آنکه ميرزا بزرگ خان قزوينی جنرال قونسولوس بغداد شد و چون اين شخص اکثر اوقات خويش را به بی هوشی گذرانده، از دور انديشی در کنار بود با آن مشايخ در عراق هم عهد و ميثاق گشته، کمر همّت را بر خرابی و اضمحلال محکم بست و آنچه قوّهء تحرير و بنان داشت صرف تقرير و بيان کرد. هر روز در سرّ طوماری به طهران نوشت و ايمان و پيمان با حضرات مشايخ نمود و لايحه منشوری به حضرت سفير کبير ارسال داشت. چون اين تقارير و تحارير را پايه و اساسی نبود جميع به تأخير و تسويف می گذشت تا آنکه آن مشايخ با جنرال مجلس مشورتی فراهم آوردند و جمعی علمای اعلام و مجتهدين ٥١ عظام را در کاظمين عليهما السّلام جمع نمودند و متّفق و متّحد شدند و به مجتهدين کربلای معلّا و نجف اشرف نوشتند و جميع را دعوت نمودند. بعضی دانسته، آمدند و بعضی ندانسته.از جمله عالم جليل نحرير و فاضل نبيل شهير، خاتمة المحقّقين مرحوم مغفور الشّيخ مرتضی که رئيس مسلّم کلّ بود، من دون اطّلاع حاضر شدند و چون از حقيقت مقاصد مطلّع شدند، فرمودند، من بر کنه حقائق اين طايفه و اسرار و سرائر مسائل الهيّهء اين فئه کماهی حقّها مطّلع نيستم و تا به حال در احوال و اطوارشان منافی کتاب مبين که داعی تکفير باشد چيزی نديده و نفهميدم، لهذا مرا از اين قضيّه معاف داريد. هر کس تکليف خويش را دانسته، عمل نمايد. باری مقصود مشايخ و قونسول هجوم عام بغتی بود، لکن از عدم موافقت مرحوم شيخ اين تدبير عديم التّأثير، بلکه سبب خجلت و مأيوسی شد و آن جمعيّت مشايخ و علما و عوام که از کربلا آمده بودند پريشان شدند .
 
در خلال اين احوال مفسدين از هر طرف، حتّی بعضی وزرای معزول تحريک اين طايفه نمودند که بلکه تغيير منهج و سلوک دهند و متّصل از جميع جهات پيغامهای کذب و اراجيف متواصل و متواتر بود که منويّ ضمير دربار ايران قلع و قمع و اعدام و اهلاک اين طايفه است و متّصلاً مخابره با حکومت محلّيّه ممتد و عنقريب جميع در عراق دست بسته تسليم ايران می گردند، لکن بابيها به سکون و سکوت وقت می ٥٢ گذراندند و سلوک و روش را ابداً تغيير ندادند. و چون ميرزا بزرگ خان از اين گونه حرکات نيز منويّ ضمير خويش را ترويج و حصولی نيافت از سوء تدبير در فکر تکدير و تحقير افتاد. هر روز بهانه جست و اهانتی کرد و ولوله و آشوبی انداخت و علم فتنه بر افراخت تا کار مشرف بر آن شد که بغتتاً فساد شود و زمام امور از دست رود و قلوب در تشويش و اضطراب و نفوس در ضيق و عذاب افتد و به هر وسيله از علاج مزاج عاجز شدند و آنچه مراجعت نمودند خائب و خاسر گشتند و چون اين درد را دوائی و اين دُرد را صفائی نيافتند، نه ماه مشورت نمودند و در تردّد بودند. عاقبت منعاً للفساد معدودی به سلک تبعيّت دولت عليّهء عثمانيّه داخل شدند که اين ضوضاء را زايل کنند. بواسطهء اين تدبير تسکين فساد شد و قونسولوس دست از تعرّض کوتاه نمود، لکن اين قضيّه را به خلاف واقع و بر عکس حقيقت به دربار پادشاهی اخبار کرد و از هر جهت با مشايخ متّفقه به وسائل تخديش اذهان تشبّث نمود. نهايت معزول و منکوب و پشيمان و پريشان گشت.
 
به اصل مطلب پردازيم. يازده سال و چيزی بهاءالله در عراق عرب اقامت نمود. روش و سلوک اين طايفه به قسمی واقع شد که شهرت و صيت تزايد نمود، چه که در ميان ناس ظاهر و مشهود و با جميع طوايف معاشر و مألوف و با علما و فضلا در حلّ مسائل مشکلهء الهيّه و تحقيق حقائق مطالب معضله ربّانيّه مأنوس بود. از قرار روايت از عموم طوايف ٥٣ به حسن معاشرت و آداب محاوره جميع حاضرين و واردين را خوشنود مينمود. اين نوع حالات و حرکات او سبب شد که گمان سحر نمودند و از خواصّ علوم غريبه شمردند.
 
و در اين مدّت ميرزا يحيی مستور و پنهان و بر روش و سلوک سابق باقی و بر قرار بود. حتّی چون فرمان اعليحضرت پادشاه عثمانی به حرکت بهاءالله از بغداد صادر شد، ميرزا يحيی نه مفارقت نمود و نه مرافقت . گاهی تصوّر سفر هندوستان نمود و گاهی قرار در ترکستان و چون مصمّم به هيچ يک از اين دو رأی نشد عاقبت به خواهش خويش پيش از جميع به هيئت درويش در لباس خفا و تبديل عازم کرکوک و اربيل شد و از آنجا به حرکت متواصل واصل موصل گشت و چون اين جمعيّت وارد شدند در کنار قافله منزل و مأوی نمود. با وجود آنکه در آن سفر حکّام و مأمورين کمال رعايت و احترام را مجری داشتند و حرکت و قرار به حشمت و وقار بود مع ذلک دائماً در لباس تبديل پنهان و به تصوّر احتمال حصول تعرّض، احتراز داشت. و بر اين قرار وارد اسلامبول شدند . از طرف سلطنت سنيّهء عثمانيّه در مسافرخانه منزل دادند و نهايت رعايت را از هر جهت در بدايت مجری داشتند. از جهت تنگی محل و کثرت جمعيّت روز سيّم به خانه ديگر نقل و حرکت نمودند و بعضی از اعيان ديدنی نمودند و ملاقات کردند و از قرار روايت ، معتدلانه حرکت نمودند. با وجود آنکه جمعی در محافل و مجالس تزييف و تشنيع ٥٤ می نمودند که اين طايفه فتنه آفاقند و هادم عهد و ميثاق، منبع فسادند و مخرّب بلاد، آتش افروخته اند و جهانی را سوخته، اگرچه به ظاهر آراسته اند، لکن هر نقمت و عقوبتی را شايسته، لکن حضرات به صبر و سکون و تأنّی و ثبوت سلوک نمودند. حتّی به جهت مدافعه مزاحم مقامات عاليه نگشتند و به خانهء احدی از افاخم آن مملکت مراوده ننمودند. هر يک از اعاظم رجال به حال خويش ديدنی فرمود، ملاقات نمودند و سخن جز از علوم و فنون در ميان نبود، تا آنکه بعضی از رجال راه نمائی نمودند و زبان به خير خواهی گشودند که مقتضای اصول مراجعت است و بيان حال و طلب معدلت. در جواب گفتند که به فرمان پادشاهی راه اطاعت پيموديم و وارد اين مملکت گشتيم، ديگر مقصد و مرادی نداشته و نداريم که مراجعت کنيم و درد سر آريم و آنچه در پس پردهء قضا پنهان، در آينده عيان گردد، تعجيز و تصديع لزوم نداشته و ندارد. اگر سروران دل آگاه اصحاب عقول و انتباهند، البتّه جستجو نموده، به حقيقت حال مطّلع شوند و الّا حصول حقيقت ممتنع و محال است. در اين صورت تصديع وکلاء و تعجيز وزرای دربار چه لزوم. از هر فکری آزاده و مقدّرات را مهيّا و آماده هستيم . "قل کلّ من عندالله "، برهان کافی وافی است " وَ إِنْ يَمْسَسْکَ اللّه بِضُرٍّ فلا کاشِفَ لَهُ إِلّا هُوَ "، علاج شافی . بعد از چند ماه فرمان پادشاهی صادر و در قطعهء روميلی، ادرنه را مسکن و مقرّ تعيين فرمودند. بابيها کلّاً به همراهی ضابطان به آن شهر روانه شده، لانه و آشيانه نمودند. از قراری که از بعضی سيّاحان و ٥٥ بزرگان و فاضلان آن شهر مسموع شد در آنجا نيز نوعی روش و حرکت نمودند که اهالی مملکت و مأمورين دولت ستايش می نمودند و جميع حرمت و رعايت می کردند و چون بهآء اللّه باعلما و فضلا و بزرگان و ارکان ملاقات می نمود و صيت و شهرتی در روميلی حاصل نمود، خلاصه اسباب آسايش فراهم شد و خوف و خشيتی باقی نماند. در مهد راحت آرميدند و اوقاتی به آسودگی می گذرانيدند که سيّد محمّد نامی اصفهانی يکی از اتباع با ميرزا يحيی طرح آميزش و الفتی ريخت و اسباب صداع و کلفتی گشت. يعنی راز نهفته آغاز نمود و به اغوای ميرزا يحيی قيام که ذکر اين طايفه در جهان بلند و نامشان ارجمند گشته، خوف و خطری باقی نماند و بيم و حذری در ميان نه ، از تابعی بگذر تا متبوع جهان گردی و از تحت الشّعاع خارج شو تا مشهور آفاق شوی. و ميرزا يحيی نيز از قلّت تأمّل و تفکّر در عواقب و کم تجربگی مفتون اقوال او شد و مجنون احوال او. اين طفل رضيع شد و آن ثدی عزيز گشت . باری بعضی از رؤسای اين طايفه آنچه نصيحت نوشتند و دلالت بر طريق بصيرت نمودند که سالهای سال پروردهء آغوش برادری و در بستر راحت آرميده و سرور ،اين چه ظنون است که از نتائج جنون است .تو باين اسم بی رسم که نظر به ملاحظه و مصلحتی وضع شده است مغرور مشو و در نزد عموم خويش را مذموم مخواه. پايه و مايه تو منوط ٥٦ به کلمه و علوّ و سموّت نظر به محافظه و ملاحظه. باری آنچه نصيحت بيشتر نمودند تأثير کمتر يافت و هر چه دلالت کردند مخالفت را عين منفعت شمرد و بعد آتش حرص و طمع افروخته شد. با وجود آنکه به هيچ وجه احتياج نبود و رفاهيّت حال در نهايت کمال، در فکر معاش و شهريّه افتادند و بعضی از متعلّقات ميرزا يحيی به سرايه رفتند و استدعای اعانت و عاطفت نمودند و چون بهاءالله اين گونه اطوار و احوال از آن مشاهده کرد، هر دو را از خويش دور و مهجور نمود. پس سيّد محمّد به جهت اخذ شهريّه به اسلامبول توجّه نمود و باب تکدّی باز. از قرار مذکور، اين فقره سبب حزن اکبر شد و علّت قطع مراوده، و در اسلامبول نيز بعضی روايات خود سرانه نمود. از جمله گفته ، آن شخص شهير که از عراق آمده است ميرزا يحيی است. بعضی ملاحظه نمودند که اين خوب اسباب فساديست و وسيلهء ظهور عناد. به ظاهر تقويت او نمودند و آفرين گفتند و تشويق و تحريص کردند که شما خود رکن اعظميد و وليّ مسلّم، به استقلال حرکت کنيد تا فيض و برکت آشکار گردد. دريای بی موج صيت ندارد و ابر بی رعد باران نبارد .
 
باری به اين گونه گفتار آن بيچاره گرفتار رفتار خويش شد و ترّهائی بر زبان راند که سبب تشويش افکار گشت. رفته رفته آنان که تحريک و تشويق می نمودند در گوشه و کنار بلکه در دربار بدون استثنا بنای تشنيع بليغ نمودند که بابيان چنين گويند و چنان روايت کنند و رفتار چنان ٥٧ است و گفتار چنين. اين گونه فساد و فتن سبب شد و امور مشتبه گشت و ديگر بعضی اوهامات ظهور يافت که الجائات ضروريّه گمان شد و مصلحت نفی حضرات به ميان آمد و بغتتاً امر وارد و بهاءالله را از روميلی حرکت دادند و معلوم نبود به چه کاری و چه جائی برند. روايات مختلفه در افواه افتاد و مُبالغات بسيار مسموع شد که اميد نجات نبود. باری جميع نفوس که همراه بودند کلّ الحاح و اصرار نمودند که همراه شوند و آنچه حکومت نصيحت کرد و ممانعت نمود ثمری نبخشيد. نهايت حاجی جعفر نامی بر آشفت و بناليد و حلقوم خود بدست خويش بريد. حکومت چون چنين ديد کلّ را اجازت معيّت داد و از ادرنه به ساحل دريا وارد نمود و از آنجا به عکّا حرکت دادند . و همچنين ميرزا يحيی را به ماغوسا فرستادند.
 
و در اوقات اخيره در ادرنه بهاءالله رسالهء مفصّل ترقيم نمود و جميع امور را توضيح و تفصيل داد. اساس اعظم اين طايفه را شرح و بيان کرد و اخلاق و اطوار و مسلک و منهج را مشهود و عيان. بعضی از مسائل سياسيّه تفصيل داد و بعضی ادلّه به راستی خويش اقامه نمود و حسن نيّت و صداقت و خلوص اين طايفه را تقرير کرد و بعضی فقرات مناجات و برخی فارسی و اکثر عربی تحرير نمود و در لفّافه گذاشته و عنوان آن را بنام همايون اعليحضرت شهريار ايران مزيّن نمود و مرقوم داشت که شخص پاک دلِ پاک باز منقطعاً الی اللّه و مُتهيّئاً لمشهد الفدآء در کمال ٥٨ تسليم و رضا اين رساله را تقديم حضور پادشاه نمايد. جوانی از اهالی خراسان ميرزا بديع نام، رساله را برداشت و به حضور اعليحضرت تاجدار شتافت. موکب همايون در خارج طهران مقرّ و مکان داشت .لهذا در محلّی دور مقابل سرا پردهء ملوکانی به تنهائی بر سر سنگی قرار يافت و روز و شب منتظر مرور رکاب پادشاهی و يا حصول مثول به حضور شهرياری بود. سه روز بر اين منوال در حالت صيام و قيام می گذرانيد. جسم نحيفی و روح ضعيفی باقی ماند. روز چهارم ذات همايون به دوربين اطراف و اکناف را اکتشاف می فرمود تا که نظرشان به اين شخص که با کمال ادب بر روی سنگی نشسته بود افتاد. از قرائن استدلال شد که لابد شکر و شکايتی و استدعای داد و معدلتی دارد . يکی از ملازمان درگاه را به تفقّد حال آن جوان امر فرمودند. چون مستفسر شد، رساله در دست داشت و به دست خويش تقديم حضور همايون خواست و چون اذن حضور يافت در نزد سراپرده به تمکين و آرام و آدابی زايد الوصف و به آواز بلند "يا سلطان قد جئتک من سبأ بنبأ عظيم "ناطق گشت. امر به اخذ رساله و توقيف آورنده فرمودند. اعليحضرت پادشاهی اراده تأنّی داشتند و کشف حقيقت خواستند لکن حاضران حضور زبان به طعن شديد گشودند که اين شخص جسارت عظيم نمود و جرئت عجيب چه که مکتوب مغضوب احزاب و منفی به بلغار و سقلاب را بی ترس و هراس به حضور پادشاهی آورده، اگر چنانچه فوراً جزای شديد نبيند مزيد جسارت عظيم گردد. لهذا وزرای ٥٩ دربار اشارت بسياست نمودند و حکم به عقوبت و نقمت. اوّل زنجير و شکنجه نمودند که ياران ديگر را بروز ده تا از سياست جانسوز نجات يابی و رفيقان را اسير کن تا از نقمت زنجير و حدّت شمشير رهائی جوئی. آنچه عذاب نمودند و داغ و عقاب کردند جز سکون و سکوت نديدند و بغير از صمت و ثبوت نيافتند و چون شکنجه نتيجه نداشت ، در حالتی که جلّادان از يسار و يمين و او در بند اغلال و زنجير و در زير شمشير با کمال ادب و تمکين نشسته، عکس برداشتند و قتل و اعدام نمودند. آن عکس را خواستم و سزاوار تماشا يافتم چه که به خضوعی عجيب و خشوعی غريب در نهايت تسليم نشسته بود .
 
باری اعليحضرت تاجداری چون بعضی فقرات را مطالعه فرمودند و مطّلع بر مضامين رساله شدند از وقوعات متأثّر گشتند و اظهار تأسّف فرمودند از اينکه ملازمان تعجيل نمودند و عقوبت شديد مجری داشتند. حتّی روايت کنند که سه مرتبه فرمودند آيا واسطه مراسله را کسی مؤاخذه نمايد؟ بعد امر پادشاهی صادر که حضرات علمای اعلام و افاضل مجتهدين کرام جوابی بر آن رساله مرقوم نمايند. و چون نحارير علمای دار الخلافه مطّلع بر مندرجات رساله شدند حکم فرمودند که اين شخص قطع نظر از اينکه مخالف دين مبين است معارض اصول و آئين و مزاحم ملوک و سلاطين است، لهذا قلع و قمع و ردع و دفع از مقتضيات منهج قويم، بلکه از فرائض عين است. اين جواب در پيشگاه ٦٠ حضور مقبول نيفتاد که مضامين اين رساله مخالفت وضوحی با شرع و عقل نداشته و دخلی به امور سياست و حکومت ننموده و تعرّض و اعتراضی بر سرير سلطنت نکرده، لهذا بايد حقائق مسائل را تشريح نمود و جوابی به تصريح و توضيح مرقوم که سبب زوال شبهات و حلّ مشکلات شود و به جهت کلّ مدار احتجاج گردد.
 
باری آن رساله به تمامها مرقوم می گردد که مزيد اطّلاع جمهور شود. در بدايت رساله به لسان عربی فصل مبينی از مراتب ايمان و ايقان و فدای جان در سبيل جانان و مقام تسليم و رضا و کثرت مصائب و بلايا و شدائد و رزايا و وقوع در تهمت فساد بواسطهء اعداء و ثبوت برائت خويش در حضور اعليحضرت پادشاه و تبرّی از نفوس مفسده و بيزاری از گروه عاتيه و شروط خلوص ايمان به نصوص قرآن و لزوم اخلاق رحمانی و امتياز از ساير خلائق در دار فانی و اتّباع اوامر و اجتناب مناهی و ظهور قضيّهء باب از تأييد الهی و عجز من علی الارض از مقاومت امر سمائی و به هوش آمدن خويش از نفحات ربّانی و به اين سبب و قوعش در بلايای نامتناهی و بدون تعلّم حصول موهبت سبحانی و استقاضه از فيض غيبی صمدانی و اشراق علم لدنّی و معذوری خويش در نصيحت و هدايت ناس بر اکتساب کمالات انسانی و اشتغال به نار محبّت الهی و تشويق بر توجيه همّت به حصول مقامی اعظم از مرتبهء ٦١ سلطنت دنيوی و مناجات بليغی در نهايت تضرّع و تبتّل و زاری و امثال ذلک، بعد بلسان فارسی مطالب را ذکر نموده و صورتش اين است:
 
هوالله تعالی شأنه العظمة و الاقتدار
 
يا ملک الارض ، اسمع ندآء هذا المملوک انّی عبد آمنت بالله و آياته و فديت بنفسی فی سبيله و يشهد بذلک ما انا فيه من البلايا الّتی ما حملها احد من العباد و کان ربّی العليم علی ما اقول شهيدا.ما دعوت النّاس الّا الی الله ربّک و ربّ العالمين و ورد عليّ فی حبّه ما لا رأت عين الابداع شبهه. يصدّقنی فی ذلک عباد ما منعتهم سبحات البشر عن التّوجّه الی المنظر الاکبر و من عنده علم کلّ شیء فی لوح حفيظ. کلّما امطر سحاب القضآء سهام البلاء فی سبيل الله مالک الاسمآء اقبلت اليها و يشهد بذلک کلّ منصف خبير . کم من ليال فيها استراحت الوحوش فی کنآئسها و الطّيور فی اوکارها و کان الغلام فی السّلاسل و الاغلال و لم يجد لنفسه ناصراً و لا معينا. اذکر فضل الله عليک اذ کنت فی السّجن مع انفس معدودات و اخرجک منه و نصرک بجنود الغيب و الشّهادة الی ان ارسلک السّلطان الی العراق بعد اذ کشفنا له انّک ما کنت من المفسدين . انّ الّذين اتّبعوا الهوی و اعرضوا عن التّقوی اولائک فی ضلال مبين . و الّذين يفسدون فی الارض و يسفکون الدّماء و يأکلون اموال النّاس بالباطل نحن برآء منهم و نسئل الله ان لا يجمع بيننا و بينهم لا فی الدّنيا و لا فی الاخرة الّا ان يتوبوا اليه انّه هو ارحم الرّاحمين . انّ ٦٢ الّذی توجّه الی الله ينبغی له ان يکون ممتازاً فی کلّ الاعمال عمّا سواه و يتّبع ما امر به فی الکتاب کذلک قضی الامر فی کتاب مبين . و الّذين نبذوا امر الله ورآء ظهورهم و اتّبعوا اهوآئهم اولائک فی خطاء عظيم . يا سلطان اقسمک بربّک الرّحمن ان تنظر الی العباد بلحظات اعين رأفتک و تحکم بينهم بالعدل ليحکم الله لک بالفضل انّ ربّک هو الحاکم علی ما يريد. ستفنی الدّنيا و ما فيها من العزّة و الذّلّة و يبقی الملک لله الملک العليّ العليم . قل انّه اوقد سراج البيان و يمدّه بدهن المعانی و التّبيان تعالی ربّک الرّحمن من ان يقوم مع امره خلق الاکوان انّه يظهر ما يشآء بسلطانه و يحفظه بقبيل من الملائکة المقرّبين . هو القاهر فوق خلقه و الغالب علی بريّته انّه هو العليم الحکيم .
 
يا سلطان انّی کنت کاحد من العباد و راقداً علی المهاد مرّت عليّ نسائم السّبحان و علّمنی علم ما کان ليس هذا من عندی بل من لدن عزيز عليم. و امرنی بالنّدآء بين الارض و السّمآء بذلک ورد عليّ ما ذرفت به عيون العارفين. ما قرئت ما عند النّاس من العلوم و ما دخلت المدارس فاسئل المدينة الّتی کنت فيها لتوقن بانّی لست من الکاذبين . هذه ورقة حرّکتها ارياح مشيّة ربّک العزيز الحميد. هل لها استقرار عند هبوب ارياح عاصفات؟ لا و مالک الاسمآء و الصّفات بل تحرّکها کيف تريد. ليس للعدم وجود تلقآء القدم قد جآء امره المبرم و انطقنی بذکره بين العالمين . ٦٣ انّی لم اکن الّا کالميّت تلقآء امره قلّبتنی يد ارادة ربّک الرّحمن الرّحيم . هل يقدر احد ان يتکلّم من تلقآء نفسه بما يعترض به عليه العباد من کلّ وضيع و شريف؟ لا و الّذی علّم القلم اسرار القدم الّا من کان مؤيّداً من لدن مقتدر قدير؟ يخاطبنی القلم الاعلی و يقول لا تخف اقصص علی حضرة السّلطان ما ورد عليک انّ قلبه بين اصبعی ربّک الرّحمن لعلّ تشرق من افق قلبه شمس العدل و الاحسان کذلک کان الحکم من لدی الحکيم محتوما. قل يا سلطان انظر بطرف العدل الی الغلام ثمّ احکم بالحقّ فيما ورد عليه انّ الله قد جعلک ظلّه بين العباد و آية قدرته لمن فی البلاد. احکم بيننا و بين الّذين ظلمونا من دون بيّنة و لا کتاب منير. انّ الّذين حولک يحبّونک لانفسهم و الغلام يحبّک لنفسک و ما اراد الّا ان يقرّبک الی مقرّ الفضل و يقلّبک الی يمين العدل و کان ربّک علی ما اقول شهيدا. يا سلطان لو تسمع صرير القلم الاعلی و هدير ورقآء البقآء علی افنان سدرة المنتهی فی ذکر الله موجد الاسمآء و خالق الارض و السّمآء ليبلّغک الی مقام لا تری فی الوجود الّا تجلّی حضرة المعبود و تری الملک احقر شیء عندک تضعه لمن اراد و تتوجّه الی افق کان بانوار الوجه مضيئا. و لا تحمل ثقل الملک ابداً الّا لنصرة ربّک العليّ الاعلی اذاً يصلّی عليک الملأ الاعلی حبّذا هذا المقام الاسنی لو ترتقی اليه بسلطان کان باسم ٦٤ الله معروفا. من النّاس من قال انّ الغلام ما اراد الّا ابقآء اسمه و منهم من قال انّه اراد الدّنيا لنفسه بعد انّی ما وجدت فی ايّامی مقرّ امن علی قدر اضع رجلی عليه کنت فی کلّ الاحيان فی غمرات البلايا الّتی ما اطّلع عليها احد الّا الله انّه قد کان بما اقول عليما. کم من ايّام اضطربت فيها احبّتی لضرّی و کم من ليال ارتفع فيها نحيب البکآء من اهلی خوفاً لنفسی و لا ينکر ذلک الّا من کان عن الصّدق محروما. و الّذی لا يری لنفسه الحيوة فی اقلّ من آن هل يريد الدّنيا؟ فيا عجبا من الّذين يتکلّمون باهوائهم و هاموا فی برّيّة النّفس و الهوی سوف يسئلون عمّا قالوا يومئذ لا يجدون لانفسهم حميماً و لا نصيراً. و منهم من قال انّه کفر بالله بعد اذ شهدت جوارحی بانّه لا اله الّا هو و الّذين بعثهم بالحقّ و ارسلهم بالهدی اولآئک مظاهر اسمائه الحسنی و مطالع صفاته العليا و مهابط وحيه فی ملکوت الانشآء و بهم تمّت حجّة الله علی ما سواه و نصبت راية التّوحيد و ظهرت آية التّجريد و بهم اتّخذ کلّ نفس الی ذی العرش سبيلا. نشهد ان لا اله الّا هو لم يزل کان و لم يکن معه من شیء و لا يزال يکون بمثل ما قد کان . تعالی الرّحمن من ان يرتقی الی ادراک کنهه افئدة اهل العرفان او يصعد الی معرفة ذاته ادراک من فی الاکوان . هو المقدّس عن عرفان دونه و المنزّه عن ادراک ما سواه انّه کان فی ازل الازال عن العالمين غنيّاً . و اذکر الايّام الّتی فيها اشرقت شمس البطحآء عن افق مشيّة ربّک العليّ الاعلی اعرض عنه العلمآء و اعترض عليه الادبآء لتطّلع بما کان اليوم فی حجاب النّور مستورا. و اشتدّت عليه ٦٥ الامور من کلّ الجهات الی ان تفرّق من حوله بامره کذلک کان الامر من سمآء العزّ مشهودا. ثمّ اذکر اذ دخل احد منهم علی النّجاشی و تلا عليه سورة من القران قال لمن حوله انّها نزّلت من لدن عليم حکيم . من صدّق بالحسنی و آمن بما اتی به عيسی لا يسعه الاعراض عمّا قرء انّا نشهد له کما نشهد لما عندنا من کتب الله المهيمن القيّوم.
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
 
 

جستجو

صاحبان آثار
حضرت بهاءالله
حضرت باب
حضرت عبدالبهاء

حضرت ولی امرالله
بيت العدل اعظم

مجموعه آثار مباركه

مؤلفين ديگر
عناوين آثار
بترتيب اسم صاحب اثر
بترتيب حروف الفبا
زبانها
فارسی
عربي
English
سايتهای وابسته
عالم بهائی
توجه: دوستان عزيزى كه مايل به كسب اطلاعات بيشترى درباره آئين بهائى هستند ميتوانند به تارنماهاى ذيل مراجعه فرمايند. در اينجا لازم ميدانيم كه توجه دوستان را به اين نكته جلب نمائيم كه ذكر آدرس اين وب سايتها فقط جنبه اطلاعاتى داشته و بدان معنى نيست كه محتويات آنها مورد تاييد و يا تصويب جامعه بين المللى بهائى قرار گرفته است
ارتباط با ما | درباره اين سايت | نقشه سايت | اطلاعات خصوصى | شرايط استفاده
تمام حقوق محفوظ. جامعه بين المللی بهائی  ۲۰۰۸