حضرت بهاءالله
مرجع  کتب و آثار بهائی جامعه بين المللی بهائی
 
  مقاله شخصی سيّاح
۱۰۱ :صفحات :ناشر حضرت عبدالبهاء :صاحب اثر
 
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
  رفتن به صفحه مورد نظر   اجرا    دريافت‌نسخه نسخه ورد نسخه اکروبات
 صفحه ٦٥-٨٣   
      
 

صفحات ۶۵-۸۳

 
تالله يا ملک لو تسمع نغمات الورقآء الّتی تغنّ علی الافنان بفنون الالحان بامر ربّک الرّحمن لتدع الملک ورائک و تتوجّه الی المنظر الاکبر الّذی کان کتاب الفجر عن افقه مشهودا. و تنفق ما عندک ابتغآءً لما عندالله اذاً تجد نفسک فی علوّ العزّة و الاستعلآء و سموّ العظمة و الاستغنآء کذلک کان الامر فی امّ البيان من قلم الرّحمن مسطورا. لا خير فيما ملکته اليوم فسوف يملکه غداً غيرک اختر لنفسک ما اختاره الله لاصفيائه انّه يعطيک فی ملکوته ملکاً کبيرا. نسئل الله ان يؤيّدک حضرتک علی اصغاء الکلمة الّتی منها استضاء العالم و يحفظک عن الّذين کانوا عن شطر القرب بعيدا.
 
سبحانک اللّهمّ يا الهی کم من رؤوس نصبت علی القناة فی سبيلک و کم من صدور استقبلت السّهام فی رضائک و کم من قلوب تشبّکت لارتفاع کلمتک و انتشار امرک و کم من عيون ذرفت فی حبّک . اسئلک يا مالک الملوک و راحم المملوک باسمک الاعظم الّذی جعلته مطلع اسمائک ٦٦ الحسنی و مظهر صفاتک العليا ان ترفع السّبحات الّتی حالت بينک و بين خلقک و منعتهم عن التوّجّه الی افق وحيک . ثمّ اجتذبهم يا الهی بکلمتک العليا عن شمال الوهم و النّسيان الی يمين اليقين و العرفان ليعرفوا ما اردت لهم بجودک و فضلک و يتوجّهوا الی مظهر امرک و مطلع آياتک . يا الهی انت الکريم ذوالفضل العظيم لا تمنع عبادک عن البحر الاعظم الّذی جعلته حاملاً للئالئ علمک و حکمتک و لا تطردهم عن بابک الّذی فتحته علی من فی سمائک و ارضک . ای ربّ لا تدعهم بانفسهم لانّهم لا يعرفون و يهربون عمّا هو خير لهم ممّا خلق فی ارضک . فانظر اليهم يا الهی بلحظات اعين الطافک و مواهبک و خلّصهم عن النّفس و الهوی ليتقرّبوا الی افقک الاعلی و يجدوا حلاوة ذکرک و لذّة المآئدة الّتی نزّلت من سمآء مشيّتک و هوآء فضلک لم تزل احاط کرمک الممکنات و سبقت رحمتک الکائنات لا اله الّا انت الغفور الرّحيم.
 
سبحانک يا الهی انت تعلم بانّ قلبی ذاب فی امرک و يغلی دمی فی کلّ عرق من عروقی من نار حبّک و کلّ قطرة منه يناديک بلسان الحال يا ربّی المتعال فاسفکنی علی الارض فی سبيلک لينبت منها ما اردته فی الواحک و سترته عن انظر عبادک الّا الّذين شربوا کوثر العلم من ايادی فضلک و سلسبيل العرفان من کأس عطائک . و انت تعلم يا الهی بانّی ما اردت فی امر الّا امرک و ما قصدت فی ذکر الّا ذکرک و ما تحرّک قلمی الّا و قد اردت به رضائک و اظهار ما امرتنی به بسلطانک . ترانی يا الهی ٦٧ متحيّراً فی ارضک ان اذکر ما امرتنی به يعترض عليّ خلقک و ان اترک ما امرت به من عندک اکن مستحقّاً لسياط قهرک و بعيداً عن رياض قربک . لا و عزّتک اقبلت الی رضآئک و اعرضت عمّا تهوی انفس عبادک و قبلت ما عندک و ترکت ما يبعّدنی عن مکامن قربک و معارج عزّک و عزّتک بحبّک لا اجزع من شیء و فی رضائک لا افزع من بلايا الارض کلّها ليس هذا الّا بحولک و قوّتک و فضلک و عنايتک من غير استحقاقی بذلک .يا الهی هذا کتاب اريد ان ارسله الی السّلطان و انت تعلم بانّی ما اردت منه الّا ظهور عدله لخلقک و بروز الطافه لاهل مملکتک. و انّی لنفسی ما اردت الّا ما اردته ولا اريد بحولک الّا ما تريد. عدمت کينونة تريد منک دونک و عزّتک رضآئک منتهی املی و مشيّتک غاية رجآئی. فارحم يا الهی هذا الفقير الّذی تشبّث بذيل غنآئک و هذا الذّليل الّذی يدعوک بانّک انت العزيز العظيم. ايّد يا الهی حضرة السّلطان علی اجراء حدودک بين عبادک و اظهار عدلک بين خلقک ليحکم علی هذه الفئة کما يحکم علی ما دونهم انّک انت المقتدر العزيز الحکيم.
 
حسب الاذن و اجازهء سلطان زمان اين عبد از مقرّ سرير سلطانی به عراق عرب توجّه نمود و دوازده سنهء در آن ارض ساکن و در مدّت توقّف شرح احوال در پيشگاه سلطان معروض نشد و همچنين به دول خارجه اظهاری نرفت. متوکّلا علی اللّه در آن ارض ساکن تا آنکه يکی ٦٨ از مأمورين وارد عراق شد و بعد از ورود در صدد اذيّت جمعی فقرا افتاد. هر روز به اغوای بعضی علمای ظاهره و غيرهم متعرّض اين عباد بوده مع آنکه ابداً خلاف دولت و ملّت و مغاير اصول و آداب اهل مملکت از اين عباد ظاهر نشده. و اين عبد به ملاحظه آنکه مبادا از افعال معتدين امری منافی رأی جهان آرای سلطانی احداث شود، لذا اجمالی به باب وزارت خارجه ميرزا سعيد خان اظهار رفت تا در پيشگاه حضور معروض دارد و به آنچه حکم سلطان صدور يابد معمول گردد. مدّتها گذشت و حکمی صدور نيافت تا آنکه امر به مقامی رسيد که بيم آن بود بغتتاً فسادی بر پا شود و خون جمعی ريخته گردد لابدّاً حفظاً لعباد اللّه معدودی به والی عراق توجّه نمودند. اگر به نظر عدل در آنچه واقع شده ملاحظه فرمايند بر مرآت قلب منير روشن خواهد شد که آنچه واقع شده نظر به مصلحت بوده و چاره جز آن بر حسب ظاهر نه . ذات شاهانه شاهد و گواهند که در هر بلد که معدودی از اين طايفه بوده اند، نظر به تعدّی بعضی از حکّام نار حرب و جدال مشتعل می شد، و لکن اين فانی بعد از ورود عراق کلّ را از فساد و نزاع منع نموده و گواه اين عبد عمل اوست چه که کلّ مطّلعند و شهادت ميدهند که جمعيّت اين حزب در عراق اکثر از جميع بلدان بوده، مع ذلک احدی از حدّ خود تجاوز ننموده و به نفسی متعرّض نشده. قريب پانزده سنهء ميشود که کلّ ناظراً الی الله و متوکّلاً عليه ساکنند و آنچه بر ايشان وارد شده صبر نموده اند و به حقّ گذاشته اند. ٦٩ و بعد از ورود اين عبد به اين بلد که موسوم به ادرنه است بعضی از اهل عراق و غيره از معنی نصرت که در کتب الهی نازل شده سؤال نموده اند ، اجوبه شتّی در جواب ارسال. يکی از آن اجوبه در اين ورقه عرض می شود تا در پيشگاه حضور واضح گردد که اين عبد جز صلاح و اصلاح به امری ناظر نبوده و اگر بعضی از الطاف الهيّه که من غير استحقاق عنايت فرموده واضح و مکشوف نباشد اينقدر معلوم می شود که به عنايت واسعه و رحمت سابقه قلب را از طراز عقل محروم نفرموده . صورت کلماتی که در معنی نصرت عرض شد اين است :
 
هوالله تعالی
 
معلوم بوده که حقّ جلّ ذکره مقدّس است از دنيا و آنچه در اوست و مقصود از نصرت اين نبوده که نفسی به نفسی محاربه و يامجادله نمايد. سلطان يفعل مايشاء ملکوت انشاء را از برّ و بحر به يد ملوک گذاشته و ايشانند مظاهر قدرت الهيّه علی قدر مراتبهم . اگر در ظلّ حقّ وارد شوند از حقّ محسوب و الّا انّ ربّک لعليم و خبير . و آنچه حقّ جلّ ذکره از برای خود خواسته قلوب عباد اوست که کنائز ذکر و محبّت ربّانيّه و خزائن علم و حکمت الهيّه اند. لم يزل اراده سلطان لايزال اين بوده که قلوب عباد را از اشارات دنيا و ما فيها طاهر نمايد تا قابل انوار تجلّيات مليک اسماء و صفات شوند. پس بايد در مدينه قلب بيگانه راه نيابد تا دوست يگانه به مقرّ خود آيد يعنی تجلّی اسماء و صفاتش ، نه ذاته تعالی، چه که آن سلطان بی مثال لازال مقدّس از ٧٠ صعود و نزول بوده و خواهد بود. پس نصرت اليوم اعتراض بر احدی و مجادله با نفسی نبوده و نخواهد بود بلکه محبوب آن است که مدائن قلوب که در تصرّف جنود نفس و هوی است به سيف بيان و حکمت و تبيان مفتوح شود. لذا هر نفسی که ارادهء نصرت نمايد بايد اوّل به سيف معانی و بيان مدينهء قلب خود را تصرّف نمايد و از ذکر ماسوی الله محفوظ دارد و بعد به مدائن قلوب توجّه کند. اين است مقصود از نصرت، ابداً فساد محبوب حقّ نبوده و نيست و آنچه از قبل بعضی از جهّال ارتکاب نموده اند ابداً مرضيّ نبوده. إِنْ تُقتَلوا فی رضاه لخير لکم من أَنْ تَقتُلوا. اليوم بايد احبّای الهی به شأنی در ما بين عباد ظاهر شوند که جميع را به افعال خود به رضوان ذی الجلال هدايت نمايند. قسم به آفتاب افق تقديس که ابداً دوستان حقّ ناظر به ارض و اموال فانيه او نبوده و نخواهند بود. حقّ لازل ناظر به قلوب عباد خود بوده و اين هم نظر به عنايت کبری است که شايد نفوس فانيه از شئونات ترابيّه طاهر و مقدّس شوند و به مقامات باقيه وارد گردند و الّا آن سلطان حقيقی بنفسه لنفسه مستغنی از کلّ بوده، نه از حبّ ممکنات نفعی به او راجع و نه از بغضشان ضرّی وارد. کلّ از امکنهء ترابيّه ظاهر و به او راجع خواهند شد و حقّ فرداً واحداً در مقرّ خود که مقدّس از مکان و زمان و ذکر و بيان و اشاره و وصف و تعريف و علوّ و دنوّ بوده مستقرّ و لا يعلم ذلک الّا هو و من عنده علم الکتاب لا اله الّا هو العزيز الوهّاب انتهی. ٧١ و لکن حسن اعمال منوط به آنکه ذات شاهانه به نفسه بنظر عدل و عنايت در آن نظر فرمايند و به عرايض بعضی من دون بيّنه و برهان کفايت نفرمايند نسئل اللّه ان يؤيّد السّلطان علی ما اراد و ما اراد ينبغی ان يکون مراد العالمين .
 
و بعد اين عبد را به استانبول احضار نمودند با جمعی از فقرا وارد آن مدينه شديم و بعد از ورود ابداً با احدی ملاقات نشد چه که مطلبی نداشتيم و مقصودی نبود جز آنکه به برهان بر کلّ مبرهن گردد که اين عبد خيال فساد نداشته و ابداً با اهل فساد معاشر نه . فو الّذی انطق لسان کلّ شیء بثناء نفسه، نظر به مراعات بعضی مراتب توجّه به جهتی صعب بوده و لکن لحفظ نفوس اين امور واقع شده. انّ ربّی يعلم ما فی نفسی و انّه علی ما اقول شهيد.
 
ملک عادل ظلّ اللّه است در ارض، بايد کلّ در سايهء عدلش مأوی گيرند و در ظلّ فضلش بياسايند .اين مقام تخصيص و تحديد نيست که مخصوص به بعضی دون بعضی شود چه که ظلّ از مظلّ حاکی است . حقّ جلّ ذکره خود را ربّ العالمين فرموده زيرا که کلّ را تربيت فرموده و می فرمايد. فتعالی فضله الّذی سبق الممکنات و رحمته الّتی سبقت العالمين. اين بسی واضح است که صواب يا خطا علی زعم القوم اين طايفه امری که به آن معروفند آن را حقّ دانسته و اخذ کرده ٧٢ اند، لذا از ماعندهم ابتغآء لما عنداللّه گذشته اند و همين گذشتن از جان در سبيل محبّت رحمن گواهی است صادق و شاهدی است ناطق علی ما هم يدّعون .آيا مشاهده شده که عاقل من غير دليل و برهان از جان بگذرد و اگر گفته شود اين قوم مجنونند اين بسی بعيد است چه که منحصر به يک نفس و دو نفس نبوده بلکه جمعی کثير از هر قبيل از کوثر معارف الهی سرمست شده به مشهد فدا در ره دوست به جان و دل شتافته اند. اگر اين نفوس که للّه از ما سواه گذشته اند و جان و مال در سبيلش ايثار نموده اند تکذيب شوند به کدام حجّت و برهان صدق قول ديگران علی ما هم عليه در محضر سلطان ثابت می شود. مرحوم حاجی سيّد محمّد اعلی اللّه مقامه و غمّسه فی لجّة بحر رحمته و غفرانه با آنکه از اعلم علمای عصر بودند و اتقی و ازهد اهل زمان خود و جلالت قدرشان به مرتبه ای بوده که السن بريّه کلّ به ذکر و ثنايش ناطق و به زهد و ورعش موقن در غزای با روس با آنکه خود فتوای جهاد فرمودند و از وطن معروف به نصرت دين با علم مبين توجّه نمودند، مع ذلک به بطش يسير از خيرکثير گذشتند و مراجعت فرمودند. ياليت کشف الغطآء و ظهر ماستر عن الابصار. و اين طايفه بيست سنهء متجاوز است که در ايّام و ليالی به سطوت غضب خاقانی معذّب و از هبوب عواصف قهر سلطانی هر يک به دياری افتاده اند . چه مقدار از اطفال که بی پدر مانده اند و چه مقدار از آباء که بی پسر گشته اند و چه مقدار از امّهات که از بيم و خوف جرئت آنکه بر ٧٣ اطفال مقتول خود نوحه نمايند نداشته اند و بسی از عباد که در عشيّ با کمال غنا و ثروت بوده اند و در اشراق در نهايت فقر و ذلّت مشاهده شده اند. ما من ارض الّا و قد صبغت من دمآئهم و ما من هوآء الّا و قد ارتفعت اليه زفراتهم و در اين سنين معدودات من غير تعطيل از سحاب قضا سهام بلا باريده و مع جميع اين قضايا و بلايا نار حبّ الهی در قلوبشان به شأنی مشتعل که اگر کلّ را قطعه قطعه نمايند از حبّ محبوب عالميان نگذرند بلکه به جان مشتاق و آملند آنچه را در سبيل الهی وارد شود.
 
ای سلطان نسمات رحمت رحمن اين عباد را تقليب فرموده و به شطر احديّه کشيده، " گواه عاشق صادق در آستين باشد" و لکن بعضی از علمای ظاهره قلب انور مليک زمان را نسبت به مُحرِمان حرم رحمن و قاصدان کعبهء عرفان مکدّر نموده اند .ای کاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت که اين عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان اتيان حجّت و برهان می نمود. اين عبد حاضر و از حقّ آمل که چنين مجلسی فراهم آيد تا حقيقت امر در ساحت حضرت سلطان واضح و لائح گردد و بعد الامر بيدک و انا حاضر تلقآء سرير سلطنتک فاحکم لی او عليّ . خداوند رحمن در فرقان که حجّت باقيه است مابين ملأ اکوان می فرمايد :" فتمنّوا الموت ان کنتم صادقين ".تمنّای موت را برهان صدق فرموده و بر ٧٤ مرآت ضمير منير معلوم است که اليوم کدام حزبند که از جان در سبيل معبود عالميان گذشته اند و اگر کتب استدلاليّهء اين قوم در اثبات ما هم عليه به دمآء مسفوکه فی سبيله تعالی مرقوم ميشد هر آينه کتب لا تحصی ما بين بريّه ظاهر و مشهود بود. حال چگونه اين قوم را که قول و فعلشان مطابق است می توان انکار نمود و نفوسی را که از يک ذرّه اعتبار در سبيل مختار نگذشته و نمی گذرند تصديق نمود؟ بعضی از علما که اين بنده را تکفير نموده اند ابداً ملاقات ننموده اند و اين عبد را نديده اند و بر مقصود مطّلع نشده اند و مع ذلک قالوا ما ارادوا و يفعلون ما يريدون. هر دعوی را برهان بايد، محض قول و اسباب زهد ظاهره نبوده. ترجمهء چند فقره از فقرات صحيفهء مکنونهء فاطميّه صلوات اللّه عليها که مناسب اين مقام است به لسان پارسی عرض می شود تا بعضی از امور مستوره در پيشگاه حضور مکشوف شود و مخاطب اين بيانات در صحيفهء مذکوره که به کلمات مکنونه اليوم معروف است قومی هستند که در ظاهر به علم و تقوی معروفند و در باطن مطيع نفس و هوی .
 
می فرمايد :
 
"ای بی وفايان، چرا در ظاهر دعوی شبانی کنيد و در باطن ذئب اغنام من شده ايد مَثل شما مثل ستارهء قبل از صبح است که در ظاهر درّيّ و ٧٥ روشن است و در باطن سبب اضلال و هلاکت کاروانهای مدينه و ديار من است ." و همچنين می فرمايد:
 
" ای به ظاهر آراسته و به باطن کاسته، مَثل تو مثل آب تلخ صافی است که کمال لطافت و صفا از آن در ظاهر مشاهده شود و چون به دست صرّاف ذائقهء احديّه افتد قطره ای از آن را قبول نفرمايد. تجلّی آفتاب در تراب و مرآت هر دو موجود و لکن از فَرقَدان تا ارض فرق دان بلکه فرق بی منتهی در ميان "
 
و همچنين می فرمايد:
 
"ای پسر دنيا، بسا سحرگاهان تجلّی عنايت من از مشرق لامکان به مکان تو آمد و تو را در بستر راحت به غير مشغول ديد و چون برق روحانی به مقرّ عزّ نورانی رجوع نمود و در مکامن قرب نزد جنود قدس اظهار نداشتم و خجلت ترا نپسنديدم ."
 
و همچنين می فرمايد:
 
" ای مدّعی دوستی من، در سحرگاهان نسيم عنايت من بر تو مرور نمود و تو را بر فراش غفلت خفته يافت و بر حال تو گريست و باز گشت ." انتهی. لذا در پيشگاه عدل سلطانی نبايد به قول مدّعی اکتفا رود. و در فرقان که فارق بين حقّ و باطل است می فرمايد:
 
٧٦ " يا ايّها الّذين آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ فتبيّنوا ان تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا علی ما فعلتم نادمين" و در حديث شريف وارد "لا تصدّقوا النّمّام ". بر بعضی از علما امر مشتبه شده و اين عبد را نديده اند و آن نفوس که ملاقات نموده اند شهادت می دهند که اين عبد بغير ما حکم اللّه فی الکتاب تکلّم ننموده و به اين آيه مبارکه ذاکر، قوله تعالی : "هل تنقمون منّا الّا ان آمنّا باللّه و ماانزل الينا و ماانزل من قبل." ای پادشاه زمان، چشمهای اين آوارگان به شطر رحمت رحمن متوجّه و ناظر و البتّه اين بلايا را رحمت کبری از پی و اين شدائد عظمی را رخآء عظيم از عقب و لکن اميد چنان است که حضرت سلطان بنفسه در امور توجّه فرمايند که سبب رجای قلوب گردد و اين خير محض است که عرض شد و کفی باللّه شهيدا.
 
سبحانک اللّهمّ يا الهی اشهد بانّ قلب السّلطان قد کان بين اصبعی قدرتک لو تريد قلّبه يا الهی الی شطر الرّحمة و الاحسان و انّک انت المتعالی المقتدر المنّان لا اله الّا انت العزيز المستعان .
 
در شرايط علما می فرمايد:" و امّا من کان من الفقهآء صائناً لنفسه و حافظاً لدينه مخالفاً لهوائه مطيعاً لأمر مولاه فللعوام ان يقلّدوه" الی آخر. و اگر پادشاه زمان به اين بيان که از لسان مظهر وحی رحمن جاری شده ناظر شوند، ملاحظه می فرمايند که متّصفين به اين صفات ٧٧ وارده درحديث شريف اقلّ از کبريت احمرند، لذا هر نفسی که مدّعی علم است قولش مسموع نبوده و نيست. و همچنين در ذکر فقهای آخر الزّمان می فرمايد: " فقهآء ذلک الزّمان شرّ فقهآء تحت ظلّ السّمآء منهم خرجت الفتنة و اليهم تعود" و همچنين می فرمايد :
 
" اذا ظهرت راية الحقّ لعنها اهل الشّرق و الغرب." و اگر اين احاديث را نفسی تکذيب نمايد، اثبات آن بر اين عبد است . چون مقصود اختصار است لذا تفصيل رواة عرض نشد. علمائی که فی الحقيقه از کأس انقطاع آشاميده اند ابداً متعرّض اين عبد نشده اند، چنانچه مرحوم شيخ مرتضی اعلی اللّه مقامه و اسکنه فی ظلّ قباب عنايته در ايّام توقّف در عراق اظهار محبّت می فرمودند و به غير ما اذن اللّه در اين امر تکلّم ننمودند .نسئل اللّه ان يوفّق الکلّ علی مايحبّ و يرضی. حال جميع نفوس از جميع امور چشم پوشيده اند و به اذيّت اين طايفه متوجّهند، چنانچه اگر از بعضی که بعد از فضل باری در ظلّ مرحمت سلطانی آرميده اند و به نعمت غير متناهيه متنعّمند سؤال شود که در جزای نعمت سلطانی چه خدمت اظهار نموده ايد، به حسن تدبير مملکتی بر ممالک افزوديد و يا به امری که سبب آسايش رعيّت و آبادی مملکت و ابقای ذکر خير دولت شود توجّه نموده ايد، جوابی ندارند جز آنکه جمعی را صدق و يا کذب به اسم بابی در حضور سلطان معروض دارند و بعد به قتل و تاراج مشغول شوند چنانچه در تبريز و ٧٨ منصوريّهء مصر بعضی را فروختند و زخارف کثيره اخذ نمودند و ابداً در پيشگاه حضور سلطان عرض نشده، کلّ اين امور نظر به آن واقع شده که اين فقرا را بی معين يافته اند ، از امور خطيره گذشته اند و به اين فقرا پرداخته اند. طوايف متعدّده و ملل مختلفه در ظلّ سلطان مستريحند يک طايفه هم اين قوم باشند ، بلکه بايد علوّ همّت و سموّ فطرت ملا زمان سلطانی بشأنی مشاهده شود که در تدبير آن باشند که جميع اديان در سايهء سلطان در آيند و مابين کلّ به عدل حکم رانند. اجرای حدود الله محض عدل است و کلّ به آن راضی بلکه حدود الهيّه سبب و علّت حفظ بريّه بوده و خواهد بود بقوله تعالی :و لکم فی القصاص حيوة يا اولی الالباب . از عدل حضرت سلطان بعيد است که به خطای نفسی جمعی از نفوس مورد سياط غضب شوند. حقّ جلّ ذکره می فرمايد:" لاتزر وازرة وزر اخری." و اين بسی معلوم که در هر طايفه ای ، عالم و جاهل ، عاقل و غافل ، فاسق و متّقی بوده و خواهد بود و ارتکاب امور شنيعه از عاقل بعيد است چه که عاقل ياطالب دنيا است و يا تارک آن . اگر تارک است ، البتّه به غير حقّ توجّه ننمايد و از اين گذشته خشية اللّه او را از ارتکاب افعال منهيّهء مذمومه منع نمايد، و اگرطالب دنياست، اموری که سبب و علّت اعراض عباد و وحشت من فی البلاد شود. البتّه ارتکاب ننمايد بلکه به اعمالی که سبب اقبال ناس است عامل شود . پس مبرهن شد که اعمال مردوده از انفس ٧٩ جاهله بوده و خواهد بود. نسئل اللّه ان يحفظ عباده عن التّوجّه الی غيره و يقرّبهم اليه انّه علی کلّ شئ قدير.
 
سبحانک اللّهمّ يا الهی تسمع حنينی و تری حالی و ضرّی و ابتلائی و تعلم مافی نفسی. ان کان ندائی خالصاً لوجهک فاجذب به قلوب بريّتک الی افق سمآء عرفانک و قلب السّلطان الی يمين عرش اسمک الرّحمن .ثمّ ارزقه يا الهی النّعمة الّتی نزّلت من سمآء کرمک و سحاب رحمتک لينقطع عمّا عنده و يتوجّه الی شطر الطافک .ای ربّ ايّده علی نصرة امرک و اعلآء کلمتک بين خلقک. ثمّ انصره بجنود الغيب و الشّهادة ليسخّر المدآئن باسمک و يحکم علی من علی الارض کلّها بقدرتک و سلطانک، يامن بيدک ملکوت الايجاد انّک انت الحاکم فی المبدء و المعاد لا اله الّا انت المقتدر العزيز الحکيم.
 
به شأنی امر را درپيشگاه حضور سلطان مشتبه نموده اند که اگر از نفسی از اين طايفه عمل قبيحی صادر شود آن را از مذهب اين عباد می شمرند. فواللّه الّذی لا اله الّا هو اين عبد ارتکاب مکاره را جايز ندانسته تا چه رسد به آنچه صريحاً در کتاب الهی نهی آن ناز ل شده. حقّ ناس را از شرب خمر نهی فرموده و حرمت آن در کتاب الهی نازل و ثبت شده و علمای عصر کثّره اللّه امثالهم طرّاً ناس را از اين عمل شنيع نهی نموده اند، مع ذلک بعضی مرتکبند. حال جزای اين اعمال به ٨٠ نفوس غافله راجع و آن مظاهر عزّ تقديس مقدّس و مبرّا، يشهد بتقديسهم کلّ الوجود من الغيب و الشّهود. بلی اين عباد حقّ را يفعل ما يشآء و يحکم ما يريد می دانند و ظهورات مظاهر احديّه را در عوالم ملکيّه محال ندانسته اند و اگر نفسی محال داند چه فرق است ما بين او و قومی که يدالله را مغلول دانسته اند.اگر حقّ جلّ ذکره را مختار دانند بايد هر امری که از مصدر حکم آن سلطان قدم ظاهر شود کلّ قبول نمايند ، لامفرّ و لامهرب لاحد الّا الی اللّه و لا عاصم و لاملجأ الّا اليه . و امری که لازم است اتيان دليل و برهان مدّعی علی ما يقول و يدّعی، ديگر اعراض ناس از عالم و جاهل منوط نبوده و نخواهد بود. انبيا که لئالی بحر احديّه و مهابط وحی الهيّه اند محلّ اعراض و اعتراض ناس واقع شده اند چنانچه می فرمايد: " و همّت کلّ امّة برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ" و همچنين می فرمايد: " مايأتيهم من رسول الّا کانوا به يستهزئون ". در ظهور خاتم انبيا و سلطان اصفيا روح العالمين فداه ملاحظه فرمائيد که بعد از اشراق شمس حقيقت از افق حجاز چه مقدار ظلم از اهل ضلال بر آن مظهر عزّ ذی الجلال وارد شده. بشأنی عباد غافل بودند که اذيّت آن حضرت را از اعظم اعمال و سبب وصول به حقّ متعال می دانسته اند چه که علمای آن عصر در سنين اوّليّه از يهود و نصاری از آن شمس افق اعلی اعراض نمودند و به اعراض آن نفوس جميع از وضيع و شريف بر اطفای نور آن نيّر افق معانی کمر بستند. اسامی کلّ در کتب مذکور ٨١ است. از جمله و هب ابن راهب و کعب ابن اشرف و عبداللّه ابيّ و امثال آن نفوس تا آنکه امر به مقامی رسيد که در سفک دم اطهر آن حضرت مجلس شوری ترتيب دادند چنانچه حقّ جلّ ذکره خبر فرموده "و اذ يمکر بک الّذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکراللّه و اللّه خير الماکرين." و همچنين می فرمايد " و ان کان کبر عليک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقاً فی الارض اوسلّماً فی السّمآء فتأتيهم بآية و لو شاء اللّه لجمعهم علی الهدی فلاتکوننّ من الجاهلين." تاللّه از مضمون اين دو آيه مبارکه قلوب مقرّبين در احتراق است و امثال اين امور واردهء محقّقه از نظر محو شده و ابداً تفکّر ننموده و نمی نمايند که سبب اعراض عباد در احيان ظهور مطالع انوار الهيّه چه بوده. و همچنين قبل از خاتم انبيا در عيسی بن مريم ملاحظه فرمايند. بعد از ظهور آن مظهر رحمن جميع علما آن ساذج ايمان را به کفر و طغيان نسبت داده اند تا بالاخره باجازهء حنّان که اعظم علمای آن عصر بود و همچنين قيافا که اقضی القضاة بود بر آن حضرت وارد آوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و عاجز است. ضاقت عليه الارض بوسعتها الی ان عرّجه اللّه الی السّمآء و اگر تفصيل جميع انبيا عرض شود بيم آن است که کسالت عارض گردد. و مخصوص علمای تورات بر آنند که بعد از موسی نبيّ مستقلّ صاحب شريعت نخواهد آمد . نفسی از اولاد داود ظاهر خواهد شد و او مروّج شريعت تورات خواهد شد تا به اعانت او حکم تورات ما بين اهل شرق و غرب جاری ٨٢ و نافذ گردد. و همچنين اهل انجيل محال دانسته اند که بعد از عيسی بن مريم صاحب امر جديد از مشرق مشيّت الهی اشراق نمايد و مستدلّ به اين آيه شده اند که در انجيل است : " انّ السّمآء و الارض تزولان و لکن کلام ابن الانسان لن يزول ابداً ." و بر آنند که آنچه عيسی بن مريم فرموده و امر نموده تغيير نيابد. در يک مقام از انجيل می فرمايد: " انّی ذاهب و آت " و در انجيل يوحنّا هم بشارت داده به روح تسلّی دهنده که بعد از من می آيد و در انجيل لوقا هم بعضی علامات مذکور است ولکن چون بعضی از علمای آن ملّت هر بيانی را تفسيری به هوای خود نمودند لذا از مقصود محتجب ماندند .فيا ليت اذنت لی يا سلطان لنرسل الی حضرتک ما تقرّ به العيون و تطمئنّ به النّفوس و يوقن کلّ منصف بانّ عنده علم الکتاب. و بعضی از ناس چون از جواب خصم عاجزند به حبل تحريف کتب متمسّکند و حال آنکه ذکر تحريف در مواضع مخصوصه بوده، لو لا اعراض الجهلآء و اغماض العلمآء لقلت مقالاً تفرح به القلوب و تطير الی الهوآء الّذی بسمع من هزيز ارياحه انّه لا اله الّا هو و لکن الان لعدم اقتضآء الزّمان منع اللّسان عن البيان و ختم اناء التّبيان الی ان يفتح اللّه بقدرته انّه لهو المقتدر القدير . سبحانک اللّهمّ يا الهی اسئلک باسمک الّذی به سخّرت من فی السّموات و الارض ان تحفظ سراج امرک بزجاجة قدرتک و الطافک ٨٣ لئلّا تمرّ عليه ارياح الانکار من شطر الّذين غفلوا من اسرار اسمک المختار ثمّ زد نوره بدهن حکمتک انّک انت المقتدر علی من فی ارضک و سمآئک. ای ربّ اسئلک بالکلمة العليا الّتی بها فزع من فی الارض و السّمآء الّا من تمسّک بالعروة الوثقی ان لا تدعنی بين خلقک فارفعنی اليک و ادخلنی فی ظلال رحمتک و اشربنی من زلال خمر عنايتک لأسکن فی خبآء مجدک و قباب الطافک، انّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک انت المهمين القيّوم.
 « صفحه بعد |محتوياتصفحه قبل » 
 
 

جستجو

صاحبان آثار
حضرت بهاءالله
حضرت باب
حضرت عبدالبهاء

حضرت ولی امرالله
بيت العدل اعظم

مجموعه آثار مباركه

مؤلفين ديگر
عناوين آثار
بترتيب اسم صاحب اثر
بترتيب حروف الفبا
زبانها
فارسی
عربي
English
سايتهای وابسته
عالم بهائی
توجه: دوستان عزيزى كه مايل به كسب اطلاعات بيشترى درباره آئين بهائى هستند ميتوانند به تارنماهاى ذيل مراجعه فرمايند. در اينجا لازم ميدانيم كه توجه دوستان را به اين نكته جلب نمائيم كه ذكر آدرس اين وب سايتها فقط جنبه اطلاعاتى داشته و بدان معنى نيست كه محتويات آنها مورد تاييد و يا تصويب جامعه بين المللى بهائى قرار گرفته است
ارتباط با ما | درباره اين سايت | نقشه سايت | اطلاعات خصوصى | شرايط استفاده
تمام حقوق محفوظ. جامعه بين المللی بهائی  ۲۰۰۸