به شأنی امر را درپيشگاه حضور سلطان مشتبه نموده اند که اگر از
نفسی از اين طايفه عمل قبيحی صادر شود آن را از مذهب اين عباد می
شمرند. فواللّه الّذی لا اله الّا هو اين عبد ارتکاب مکاره را جايز
ندانسته تا چه رسد به آنچه صريحاً در کتاب الهی نهی آن ناز ل شده.
حقّ ناس را از شرب خمر نهی فرموده و حرمت آن در کتاب الهی نازل
و ثبت شده و علمای عصر کثّره اللّه امثالهم طرّاً ناس را از اين عمل
شنيع نهی نموده اند، مع ذلک بعضی مرتکبند. حال جزای اين اعمال به
٨٠
نفوس غافله راجع و آن مظاهر عزّ تقديس مقدّس و مبرّا، يشهد
بتقديسهم کلّ الوجود من الغيب و الشّهود. بلی اين عباد حقّ را يفعل
ما يشآء و يحکم ما يريد می دانند و ظهورات مظاهر احديّه را در عوالم
ملکيّه محال ندانسته اند و اگر نفسی محال داند چه فرق است ما بين
او و قومی که يدالله را مغلول دانسته اند.اگر حقّ جلّ ذکره را مختار
دانند بايد هر امری که از مصدر حکم آن سلطان قدم ظاهر شود کلّ
قبول نمايند ، لامفرّ و لامهرب لاحد الّا الی اللّه و لا عاصم و لاملجأ
الّا اليه . و امری که لازم است اتيان دليل و برهان مدّعی علی ما يقول
و يدّعی، ديگر اعراض ناس از عالم و جاهل منوط نبوده و نخواهد بود.
انبيا که لئالی بحر احديّه و مهابط وحی الهيّه اند محلّ اعراض و
اعتراض ناس واقع شده اند چنانچه می فرمايد: " و همّت کلّ امّة
برسولهم ليأخذوه و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحقّ" و همچنين می
فرمايد: " مايأتيهم من رسول الّا کانوا به يستهزئون ". در ظهور خاتم انبيا
و سلطان اصفيا روح العالمين فداه ملاحظه فرمائيد که بعد از اشراق
شمس حقيقت از افق حجاز چه مقدار ظلم از اهل ضلال بر آن مظهر عزّ
ذی الجلال وارد شده. بشأنی عباد غافل بودند که اذيّت آن حضرت
را از اعظم اعمال و سبب وصول به حقّ متعال می دانسته اند چه که
علمای آن عصر در سنين اوّليّه از يهود و نصاری از آن شمس افق اعلی
اعراض نمودند و به اعراض آن نفوس جميع از وضيع و شريف
بر اطفای نور آن نيّر افق معانی کمر بستند. اسامی کلّ در کتب مذکور
٨١
است. از جمله و هب ابن راهب و کعب ابن اشرف و عبداللّه ابيّ
و امثال آن نفوس تا آنکه امر به مقامی رسيد که در سفک دم اطهر آن
حضرت مجلس شوری ترتيب دادند چنانچه حقّ جلّ ذکره خبر فرموده
"و اذ يمکر بک الّذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون
و يمکراللّه و اللّه خير الماکرين." و همچنين می فرمايد " و ان کان کبر
عليک اعراضهم فان استطعت ان تبتغی نفقاً فی الارض اوسلّماً فی
السّمآء فتأتيهم بآية و لو شاء اللّه لجمعهم علی الهدی فلاتکوننّ من
الجاهلين." تاللّه از مضمون اين دو آيه مبارکه قلوب مقرّبين در احتراق
است و امثال اين امور واردهء محقّقه از نظر محو شده و ابداً تفکّر
ننموده و نمی نمايند که سبب اعراض عباد در احيان ظهور مطالع انوار
الهيّه چه بوده. و همچنين قبل از خاتم انبيا در عيسی بن مريم ملاحظه
فرمايند. بعد از ظهور آن مظهر رحمن جميع علما آن ساذج ايمان را به
کفر و طغيان نسبت داده اند تا بالاخره باجازهء حنّان که اعظم علمای
آن عصر بود و همچنين قيافا که اقضی القضاة بود بر آن حضرت وارد
آوردند آنچه را که قلم از ذکرش خجل و عاجز است. ضاقت عليه
الارض بوسعتها الی ان عرّجه اللّه الی السّمآء و اگر تفصيل جميع انبيا
عرض شود بيم آن است که کسالت عارض گردد. و مخصوص علمای
تورات بر آنند که بعد از موسی نبيّ مستقلّ صاحب شريعت نخواهد
آمد . نفسی از اولاد داود ظاهر خواهد شد و او مروّج شريعت تورات
خواهد شد تا به اعانت او حکم تورات ما بين اهل شرق و غرب جاری
٨٢
و نافذ گردد. و همچنين اهل انجيل محال دانسته اند که بعد از عيسی
بن مريم صاحب امر جديد از مشرق مشيّت الهی اشراق نمايد و
مستدلّ به اين آيه شده اند که در انجيل است : " انّ السّمآء و الارض
تزولان و لکن کلام ابن الانسان لن يزول ابداً ." و بر آنند که آنچه
عيسی بن مريم فرموده و امر نموده تغيير نيابد. در يک مقام از انجيل
می فرمايد: " انّی ذاهب و آت " و در انجيل يوحنّا هم بشارت داده به
روح تسلّی دهنده که بعد از من می آيد و در انجيل لوقا هم بعضی
علامات مذکور است ولکن چون بعضی از علمای آن ملّت هر بيانی را
تفسيری به هوای خود نمودند لذا از مقصود محتجب ماندند .فيا ليت
اذنت لی يا سلطان لنرسل الی حضرتک ما تقرّ به العيون و تطمئنّ به
النّفوس و يوقن کلّ منصف بانّ عنده علم الکتاب. و بعضی از ناس چون
از جواب خصم عاجزند به حبل تحريف کتب متمسّکند و حال آنکه
ذکر تحريف در مواضع مخصوصه بوده، لو لا اعراض الجهلآء و اغماض
العلمآء لقلت مقالاً تفرح به القلوب و تطير الی الهوآء الّذی بسمع من
هزيز ارياحه انّه لا اله الّا هو و لکن الان لعدم اقتضآء الزّمان منع اللّسان
عن البيان و ختم اناء التّبيان الی ان يفتح اللّه بقدرته انّه لهو المقتدر القدير .
سبحانک اللّهمّ يا الهی اسئلک باسمک الّذی به سخّرت من فی
السّموات و الارض ان تحفظ سراج امرک بزجاجة قدرتک و الطافک
٨٣
لئلّا تمرّ عليه ارياح الانکار من شطر الّذين غفلوا من اسرار اسمک
المختار ثمّ زد نوره بدهن حکمتک انّک انت المقتدر علی من فی ارضک
و سمآئک. ای ربّ اسئلک بالکلمة العليا الّتی بها فزع من فی الارض
و السّمآء الّا من تمسّک بالعروة الوثقی ان لا تدعنی بين خلقک فارفعنی
اليک و ادخلنی فی ظلال رحمتک و اشربنی من زلال خمر عنايتک لأسکن فی
خبآء مجدک و قباب الطافک، انّک انت المقتدر علی ما تشآء و انّک
انت المهمين القيّوم.