ای برادر من، تا بمصر عشق در نيائی بيوسف جمال
دوست واصل نشوی و تا چون يعقوب از چشم ظاهری
نگذری چشم باطن نگشائی و تا بنار عشق نيفروزی
بيار شوق نياميزی و عاشق را از هيچ چيز پروا نيست
و از هيچ ضرّی ضرر نه . از نار سردش بينی و از دريا
خشکش يابی ... عشق هستی قبول نکند و زندگی
نخواهد ، حيات در ممات بيند و عزّت از ذلّت جويد .
بسيار هوش بايد تا لايق جوش عشق شود و بسيار سر
بايد تا قابل کمند دوست گردد . مبارک گردنی که
در کمندش افتد و فرخنده سری که در راه محبّتش
بخاک افتد . پس ای دوست از نفس بيگانه شو تا
به يگانه پی بری و از خاکدان فانی بگذر تا در آشيان
الهی جای گيری . نيستی بايد تا نار هستی
برافروزی و مقبول راه عشق شوی .
١٦٢