ای مردگان فراش غفلت ، قرنها گذشت و عمر
گرانمايه را بانتها رساندهايد و نفس پاکی از شما
بساحت قدس ما نيامد . در ابحر شرک مستغرقيد
و کلمه توحيد بر زبان ميرانيد ، مبغوض مرا
محبوب خود دانستهايد و دشمن مرا دوست خود
گرفتهايد و در ارض من بکمال خرّمی و سرور مشی
مینمائيد و غافل از آنکه زمين من از تو بيزار است
و اشيای ارض از تو در گريز . اگر فی الجمله بصر
بگشائی صد هزار حزن را از اين سرور خوشتر دانی
و فنا را از اين حيات نيکوتر شمری .
٢٢٤