|
صفحات ۱۵-۳۰
|
23 |
حيف است که انسان از اين عطيّه لطيفه خود را منع نمايد و
از اين نعمت باقيه و حيات دائمه خود را محروم سازد. پس
قدر اين مائده معنوی را دانسته که بلکه از الطاف بديعه آن
شمس حقيقی اجسادهای مرده حيات تازه يابند و ارواح
پژمرده به روح بی اندازه فائز شوند. ای برادر من، جهدی
بايد تا ايّام باقی است از اکواب باقی چشيم. هميشه نسيم
جان از مصر جانان نوزد و هميشه نهرهای تبيان در جريان نه
و مدام ابواب رضوان مفتوح نماند. آيد وقتی که عندليبان
جنان از گلستان قدسی به آشيان های الهی پرواز نمايند، ديگر
نه نغمه بلبل شنوی و نه جمال گل بينی. پس تا حمامه
١٦
ازلی در شور و تغنّی است و بهار الهی در جلوه و تزيين
غنيمت شمرده گوش قلب را از سروش او بی بهره مکن. اين
است نصيحت اين عبد آن جناب و احبّای خدا را. فَمَن شَاءَ
فَلْيُقْبِلْ و مَن شَاءَ فَليُعْرِض. إنَّ اللّهَ کانَ غَنيّاً عَنهُ و
عَمّا يُشاهَدُ وَ يُرَی.
|
24 |
و اين است نغمات عيسی بن مريم که در رضوان
انجيل به الحان جليل در علائم ظهور بعد فرموده. در سفر اوّل
که منسوب به متّی است در وقتی که سؤال نمودند از علامات
ظهور بعد جواب فرمود: "و لِلوَقتِ مِن بَعدِ ضيقِ تلکَ الاَيّامِ
تُظلَم الشَّمسُ والقَمَرُلا يُعطی ضَوءَهُ و الکَواکِبُ تَتَساقَطُ مِنَ
السَّماء وَ قُوّاةُ الاَرضِ تَرتجُّ.حينَئِذٍ تَظهَرُ عَلاماتُ ابنِ الانسانِ
فی السّماء وَ يَنُوحُ کُلُّ قَبائِلِ الاَرضِ وَ يَرونَ ابنَ الإنسان آتياً
عَلی سحابِ السَّماء مَعَ قُوّاةٍ و مَجدٍ کَبيرٍ و يُرسِلُ مَلائِکَتَهُ معَ
صَوتِ السّافُورِ العَظيمِ."
انتهی. ترجمه آن بفارسی اين
است که بعد از تنگی و ابتلا که همه مردم را احاطه می نمايد
شمس از افاضه ممنوع می شود يعنی تاريک می گردد و قمر از
اعطای نور باز می ماند و ستاره های سماء بر ارض نازل
می شوند و ارکان ارض متزلزل می شود. در اين وقت ظاهر
می گردد نشانه های پسر انسان در آسمان، يعنی جمال
موعود و ساذج وجود بعد از ظهور اين علامات از
١٧
عرصه غيب به عالم شهود می آيد. و می فرمايد: "در آن
حين جميع قبيله ها که در ارض ساکن اند نوحه و ندبه
می نمايند و می بينند خلايق آن جمال احديّه را که می آيد از
آسمان در حالتی که سوار بر ابر است با قوّت و بزرگی و
بخششی بزرگ و می فرستد ملائکه های خود را با صدای
سافور عظيم. انتهی. و در اسفار ثلاثه ديگر که منسوب به
لوقا و مرقس و يوحنّا است همين عبارات مذکور است و چون
در الواح عربيّه به تفصيل مذکور شد ديگر در اين اوراق
متعرّض ذکر آنها نشديم و اکتفا به يکی از آنها نموديم.
|
25 |
و
علمای انجيل چون عارف به معانی اين بيانات و مقصود مودعه
در اين کلمات نشدند و به ظاهر آن متمسّک شدند لهذا از
شريعه فيض محمّديّه و از سحاب فضل احمديّه ممنوع
گشتند. و جهّال آن طائفه هم تمسّک به علمای خود جسته، از
زيارت جمال سلطان جلال محروم ماندند زيرا که در ظهور
شمس احمديّه چنين علامات که مذکور شد به ظهور نيامد.
اين است که قرن ها گذشت و عهدها به آخر رسيد و آن
جوهر روح به مقرّ بقای سلطنت خود راجع شد و نفخه ديگر
از نَفْس روحانی در صور الهی دميده شد و نفس های مرده از
قبور غفلت و ضلالت به ارض هدايت و محلّ عنايت محشور
شدند و هنوز آن گروه در انتظار که کی اين علامات ظاهر
۱۸
شود و آن هيکل معهود به وجود آيد تا نصرت نمايند و
مال ها در راهش انفاق کنند و جان ها در سبيلش ايثار. چنانچه
امم ديگر هم به همين ظنونات از کوثر معانيِ رحمت نامتناهيِ
حضرت باری دور ماندهاند و به خيال خود مشغولند.
|
26 |
و از اين
عبارت گذشته، بيان ديگر در انجيل هست که می فرمايد:
"اَلسَّماءُ وَالارضُ تَزولانِ وَلکِنْ کَلامی لا يزُولُ"
که معنی
آن به فارسی اين است که آسمان و زمين ممکن است که زائل و
معدوم شوند امّا کلام من هرگز زائل نمی شود و هميشه باقی و
ثابت ميانه ناس خواهد بود. و از اين راه است که اهل انجيل
می گويند که حکم انجيل هرگز منسوخ نمی شود و هروقت و
زمان که طلعت موعود با همه علامت ها ظاهر شود بايد
شريعت مرتفعه در انجيل را محکم و ثابت نمايد تا در همه
عالم دينی باقی نماند مگر اين دين. و اين فقره از مطالب
محقّقه مسلّمه است نزد ايشان. و چنان اعتقاد کردهاند که
اگر نفسی هم مبعوث شود به جميع علامات موعوده و بر
خلاف حکم ظاهر در انجيل حکم نمايد البتّه اذعان نکنند و
قبول ننمايند بلکه تکفير نمايند و استهزاء کنند. چنانچه در
ظهور شمس محمّديّه مشهود شد. حال اگر معانی اين کلمات
مُنزله در کتب را که جميع ناس از عدم بلوغ به آن، از غايت
۱۹
قصوی و سدره منتهی محجوب شدهاند از ظهورات احديّه در
هر ظهور به تمام خضوع سؤال می نمودند البتّه به انوار شمس
هدايت مهتدی می شدند و به اسرار علم و حکمت واقف
می گشتند.
|
27 |
حال اين بنده رشحی از معانی اين کلمات را ذکر
می نمايم تا اصحاب بصيرت و فطرت از معنی آن به جميع
تلويحات کلمات الهی و اشارات بيانات مظاهر قدسی واقف
شوند تا از هيمنهکلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع
نشوند و از مصباح احديّه که محلّ تجلّی ذات است محجوب
نگردند.
|
28 |
قوله: "مِن بَعدِ ضيقِ تِلکَ الايّام"، يعنی وقتی که
ناس در سختی و تنگی مبتلا شوند، و اين در وقتی است که
آثار شمس حقيقت و اثمار سدره علم و حکمت از ميان
مردم زائل شود و زمام ناس بدست جهّال افتد و ابواب توحيد
و معرفت که مقصود اصلی از خلق انسانی است مسدود
شود و علم به ظنّ تبديل گردد و هدايت به شقاوت راجع
شود. چنانچه اليوم مشاهده می شود که زمام هر گروهی به
دست جاهلی افتاده و به هر نحو که اراده کنند حرکت
می دهند و در ميان ايشان از معبود جز اسمی و از مقصود جز
حرفی نمانده. و به قسمی بادهای هوی و نفس غالب شده که
سراج های عقل و فؤاد را در قلوب خاموش نموده، با اينکه
ابواب علم الهی به مفاتيح قدرت ربّانی مفتوح گشته و جواهر
٢٠
وجود ممکنات به نور علمی و فيوضات قدسی منوَّر و مهتدی
گشتند به قسمی که در هر شیء بابی از علم باز گشته و در
هر ذرهّ آثاری از شمس مشهود شده. و با همه اين ظهورات
علمی که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود
دانستهاند و امطار رحمت را مقطوع گرفتهاند. به ظنّ تمسّک
جسته، از عروة الوثقای محکم علم دور ماندهاند. و آنچه از
ايشان مفهوم می شود گويا به علم و باب آن بالفطره رغبتی
ندارند و در خيال ظهور آن هم نيستند زيرا که در ظنّ و
گمان، ابوابی برای نان يافتهاند و در ظهور مظهر علم، جز
انفاق جان چيزی نيافتهاند. لهذا البتّه از اين گريزانند و به آن
متمسّک. و با اينکه حکم الهی را يک می دانند از هر گوشه ای
حکمی صادر می شود و از هر محلّی امری ظاهر. دو نفس بر
يک حکم ملاحظه نمی شود زيرا جز هوی الهی نجويند و به غير
از خطا سبيلی نخواهند. رياست را نهايت وصول به مطلوب
دانستهاند و کبر و غرور را غايت بلوغ به محبوب شمردهاند.
تزويرات نفسانی را مقدّم بر تقديرات ربّانی دانند. از تسليم
و رضا گذشتهاند و به تدبير و ريا اشتغال نمودهاند و به تمام
قوّت و قدرت حفظ اين مراتب را می نمايند که مبادا نقصی در
شوکت راه يابد و يا خللی در عزّت بهم رسد. و اگر چشمی
از کحل معارف الهی روشن شود ملاحظه می کند سَبُعی چند
٢١
را که بر مردارهای نفوس عباد افتادهاند.
|
29 |
حال کدام ضيق و
تنگی است که ازيد از مراتب مذکوره باشد که اگر نفسی
طلب حقّی و يا معرفتی بخواهد نمايد نمی داند نزد کدام رود و
از که جويا شود، از غايت اينکه رأی ها مختلف و سبيل ها
متعدّد شده. و اين تنگی و ضيق از شرايط هر ظهور است که
تا واقع نشود ظهور شمس حقيقت نشود زيرا که صبح ظهور
هدايت بعد از ليل ضلالت طالع می شود. اين است که در
روايات و احاديث جميع اين مضامين هست که کُفر عالم را
فرو می گيرد و ظلمت احاطه می نمايد و امثال اينها چنانچه
مذکور شد. و اين عبد بواسطه شهرت اين احاديث و
اختصار ديگر متعرّض ذکر عبارات حديث نشده ام.
|
30 |
حال اگر
مقصود از اين ضيق را همچو ادراک نمايند که عالم ضيق به هم
رساند و يا امورات ديگر که به خيال خود توهّم نمايند هرگز
مشهود نگردد و البتّه گويند که اين شرط ظهور نيافته
چنانچه گفتهاند و می گويند. باری، مقصود از ضيق، ضيق از
معارف الهيّه و ادراک کلمات ربّانيّه است که در ايّام غروب
شمس و مرايای او عباد در تنگی و سختی افتند و ندانند به
که توجّه نمايند چنانچه مذکور شد. کَذلکَ نُعَلِّمُکَ مِن تَأويلِ
الاَحاديثِ وَ نُلقی عَلَيکَ مِن اَسرارِ الحِکمَةِ لِتَطَّلِعَ بِما هُو
المَقصودُ وَ تَکُونَ مِنَ الّذينَ هُم شَرِبُوا مِن کَأسِ العلمِ و
٢٢
العِرفان.
|
31 |
و قوله: "تُظلَمُ الشَّمسُ وَالقَمَرُ لا يُعطی ضَوءَهُ وَ
الکَواکبُ تَتَساقَطُ مِنَ السَّماء." مقصود از شمس و قمر که
در کلمات انبياء مذکور است منحصر به اين شمس و قمر
ظاهری نيست که ملاحظه می شود. بلکه از شمس و قمر
معانی بسيار اراده فرمودهاند که در هر مقام به مناسبت آن
مقام معنيی اراده می فرمايند. مثلاً يک معنی از شمس،
شمس های حقيقت اند که از مشرق قدم طالع می شوند و بر
جميع ممکنات ابلاغ فيض می فرمايند. و اين شموس حقيقت،
مظاهر کلّيّه الهی هستند در عوالم صفات و اسمای او. و
همچنان که شمس ظاهری تربيت اشيای ظاهره از اثمار و
اشجار و الوان و فواکه و معادن و دون ذلک از آنچه در عالم
ملک مشهود است، به امر معبود حقيقی به اعانت اوست،
همچنين اشجار توحيد و اثمار تفريد و اوراق تجريد و گل های
علم و ايقان و رياحين حکمت و بيان از عنايت و تربيت
شمس های معنوی ظاهر می شود. اين است که در حين اشراق
اين شموس، عالم جديد می شود و انهار حَيَوان جاری
می گردد و ابحر احسان به موج می آيد و سحاب فضل مرتفع
می شود و نسمات جود بر هياکل موجودات می وزد و از
حرارت اين شمس های الهی و نارهای معنوی است که حرارت
محبّت الهی در ارکان عالم احداث می شود و از عنايت اين
۲۳
ارواح مجرّده است که روح حيوان باقيه بر اجساد مردگان
فانيه مبذول می گردد. و فی الحقيقه اين شمس ظاهری يک آيه
از تجلّی آن شمس معنوی است و آن شمسی است که از برای
او مقابلی و شبهی و مثلی و ندّی ملاحظه نمی شود و کلّ به
وجود او قائمند و از فيض او ظاهر و به او راجع. مِنها ظَهَرتِ
الاَشياءُ وَإلی خَزائِنِ اَمرها رَجَعَت وَ مِنها بُدِئتِ المُمکِناتُ وَ
إلی کَنائِزِ حُکمِها عادَت.
|
32 |
و اينکه در مقام بيان و ذکر،
تخصيص داده می شوند به بعضی از اسماء و صفات چنانچه
شنيده ايد و می شنويد، نيست مگر برای ادراک عقول ناقصه
ضعيفه و إلّا لم يزل و لايزال مقدّس بودهاند از هر اسمی و منزّه
خواهند بود از هر وصفی. جواهر اسماء را به ساحت قدسشان
راهی نه و لطائف صفات را در ملکوت عزّشان سبيلی نه.
فَسُبحانَ اللّه مِن اَن يُعرَفَ اَصفياؤُه بِغَيرِ ذواتِهِم اَو يُوصَفَ
اَولِياؤهُ بِغَيرِ اَنفُسِهِم. فَتَعالَی عَمّا يَذکُرُ العِبادُ فی وَصفِهِم
و تعالَی عَمّا هُم يَعرِفُونَ.
|
33 |
و اطلاق شموس بر آن انوار مجرّده در
کلمات اهل عصمت بسيار شده، از آن جمله در دعای ندبه
می فرمايد: "اَينَ الشُّمُوسُ الطّالِعةُ ؟ اَينَ الاَقمار المُنيرَةُ؟ اَينَ
الَانْجُمُ الزّاهِرَةُ؟" پس معلوم شد که مقصود از شمس و قمر و
نجوم در مقام اوّليّه انبياء و اولياء و اصحاب ايشانند که از
انوار معارفشان عوالم غيب و شهود روشن و منوّر است.
|
34 |
و در
٢٤
مقام ديگر مقصود از شمس و قمر و نجوم، علمای ظهور
قبلند که در زمان ظهور بعد موجودند و زمام دين مردم در
دست ايشان است. و اگر در ظهور شمس اُخری به ضيای او
منوّر گشتند لهذا مقبول و منير و روشن خواهند بود و الّا
حکم ظلمت در حقّ آنها جاری است اگر چه به ظاهر هادی
باشند زيرا که جميع اين مراتب از کفر و ايمان و هدايت و
ضلالت و سعادت و شقاوت و نور و ظلمت منوط به تصديق
آن شمس معنوی الهی است. بر هر نفسی از علماء حکم ايمان
از مبدأ عرفان در يوم تغابن و احسان جاری شد حکم علم و
رضا و نور و ايمان درباره او صادق است و الّا حکم جهل و
نفی و کفر و ظلم در حقّ او جريان يابد.
|
35 |
و اين بر هر
ذی بصری مشهود است که همچنان که نور ستاره محو
می شود نزد اشراق شمس ظاهره، همين قسم شمس علم و
حکمت و عرفان ظاهره نزد طلوع شمس حقيقت و آفتاب
معنوی محو و تاريک می شود.
|
36 |
و اطلاق شمس بر آن علماء به
مناسبت علوّ و شهرت و معروفيّت است. مثل علمای مسلّم
عصر که مشهور بلاد و مسلّم اند بين عباد. و اگر حاکی از
شمس الهی باشند از شموس عاليه محسوبند و إلّا از شموس
سجّين چنانچه می فرمايد: "الشّمسُ والقمَرُ بِحُسبَانِ."
و
٢٥
معنی شمس و قمر هم که در آيه مذکوره هست البتّه
شنيده ايد، احتياج به ذکر نيست. و هر نفسی هم که از عنصر
اين شمس و قمر باشد يعنی در اقبال به باطل و اعراض از
حقّ، البتّه از حسبان ظاهر و به حسبان راجع خواهد شد.
|
37 |
پس
ای سائل، بايد به عروة الوثقی متمسّک شويم که شايد از شام
ضلالت به نور هدايت راجع گرديم و از ظلّ نفی فرار نموده در
ظلّ اثبات درآئيم و از نار حسبان آزاد شده به نور جمال
حضرت منّان منوّر گرديم والسّلام. کَذلِکَ نُعطيکُم مِن اَثمارِ
شَجَرةِ العِلمِ لِتَکُونُنَّ فی رِضوانِ حِکمةِ اللّه لَمِن المُحبرينَ.
|
38 |
و
در مقامی هم مقصود از اطلاقات شمس و قمر و نجوم، علوم و
احکام مرتفعه در هر شريعت است مثل صلات و صوم که در
شريعت فرقان بعد از اخفای جمال محمّدی از جميع احکام
محکم تر و اعظم تر است. چنانچه احاديث و اخبار مشعر بر
آن است و به علّت شهرت، احتياج ذکر نيست. بلکه در هر
عصری حکم صلات محکم و مجری بوده.
|
39 |
چنانچه از انوار
مشرقه از شمس محمّديّه مأثور است که بر جميع انبياء در
هر عهدی حکم صلات نازل شده، نهايت آنکه در هر عصر به
اقتضای وقت به قسمی و آدابی جديد مخصوص گشته. و
چون در هر ظهور بعد، آداب و عادات و علوم مرتفعه
محکمه مشرقه واضحه ثابته در ظهور قبل منسوخ
٢٦
می شود لهذا تلويحاً به اسم شمس و قمر ذکر نمودهاند.
"لِيَبْلُوَکُم اَيُّکُم اَحسَنُ عَمَلاً"
|
40 |
و در حديث هم اطلاق
شمس و قمر بر صوم و صلات شده چنانچه می فرمايد:
"الصَّومُ ضِياءٌ وَالصَّلوةُ نُورٌ." و لکن روزی در محلّی نشسته
بودم شخصی از علمای معروف وارد شد و به مناسبتی اين
حديث را ذکر نمود و فرمود: چون صوم حرارت در مزاج
احداث می نمايد لهذا به ضياء که شمس باشد تعبير يافته و
صلات ليل چون برودت می طلبد لهذا به نور که قمر باشد
معبّر گشته. ملاحظه نمودم که آن فقير به قطره ای از بحر معانی
موفّق نشده و به جذوه ای ازنار سدرهحکمت ربّانی فائز
نگشته. بعد از مدّتی در نهايت ادب اظهار داشتم که جناب،
آنچه فرموديد در معنی حديث، در السن و افواه ناس مذکور
است و ليکن گويا مقصود ديگر هم از حديث مستفاد
می شود. بيان آن را طلب نمود. ذکر شد که خاتم انبياء و سيّد
اصفياء دين مرتفع در فرقان را تشبيه به سماء فرمودهاند به
علّت علوّ و رفعت و عظمت و احاطه آن بر جميع اديان. و
چون در سماء ظاهره دو رکن اعظم اقوم مقرّر شده است که
نيّرين باشد و به شمس و قمر ناميده، همچنين در سماء دين
هم دو نيّر مقدّر گشته که صوم و صلات باشد. الإسلامُ سَماءٌ
٢٧
و الصَّومُ شَمسُها و الصَّلوةُ قَمَرُها.
|
41 |
باری، اين است مقصود
از تلويحات کلمات مظاهر الهی. پس اطلاق شمس و قمر
در اين مراتب بر اين مقامات مذکوره به آيات نازله و اخبار
وارده محقّق و ثابت شد. اين است که مقصود از ذکر تاريکی
شمس و قمر و سقوط انجم، ضلالت علماء و نسخ شدن
احکام مرتفعه در شريعت است که مظهر آن ظهور به اين
تلويحات اخبار می دهد. و جز ابرار را از اين کأس نصيبی
نيست و جز اخيار را قسمتی نه. "إنَّ الاَبرَارَ يَشرَبُونَ مِن
کأسٍ کَانَ مِزَاجُها کافُوراً."
|
42 |
و اين مسلّم است که در هر
ظهور بعد، شمس علوم و احکام و اوامر و نواهی که در ظهور
قبل مرتفع شده و اهل آن عصر در ظلّ آن شمس و قمر
معارف و اوامر منوّر و مهتدی می شدند تاريک می شود، يعنی
حکمش و اثرش تمام می گردد. و حال ملاحظه فرمائيد که اگر
امّت انجيل مقصود از شمس و قمر را ادراک می نمودند و يا از
مظهر علم الهی مستفسر می شدند بدون اعتراض و لجاج،
البتّه معانی آن واضح می گشت و اين گونه در ظلمت نفس و
هوی مبتلا و گرفتار نمی شدند. بلی، چون علم را از مبدأ و
معدنش اخذ ننمودند لهذا در وادی مهلک کفر و ضلالت به
هلاکت رسيدهاند و هنوز مُشعر نشدهاند که علامات کلّ ظاهر
۲۸
شد و شمس موعود از افق ظهور اشراق نمود و شمس و قمر
علوم و احکام و معارف قبل تاريک شد و غروب نمود.
|
43 |
حال به
چشم علم اليقين و جناحَی عين اليقين به صراط حقّ اليقين قدم
گذار، "قل اللّهُ ثُمَّ ذَرهُم فِی خَوضهِم يَلعَبُونَ"
تا از اصحابی
محسوب شوی که می فرمايد: "إنَّ الَّذينَ قَالُوا رَبُّنَااللّهُ ثُمَّ
اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِکَةُ."
تا جميع اين اسرار را به
بَصَر خود مشاهده فرمائی.
|
44 |
ای برادر من، قدم روح بردار تا
باديه های بعيده بُعد و هجر را به آنی طيّ فرمائی و در رضوان
قرب و وصل در آئی و در نَفَسی به انفس الهيّه فائز شوی. و
به قدم جسد هرگز اين مراحل طيّ نشود و مقصود حاصل
نيايد. والسَّلامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الحَقَّ بِالحقِّ وَ کانَ عَلی
صِراطِ الاَمرِ فيِ شاطئِ العرفانِ بِاسمِ اللّه موقُوفاً.
|
45 |
اين است
معنی آيه مبارکه که می فرمايد: "فَلا اُقسِمُ بِرَبِّ المَشارِقِ و
المَغَارِب."
زيرا که از برای هر شمسی از اين شموس مذکوره
محلّ اشراق و غروب است. و چون علمای تفسير بر حقيقت
اين شمس های مذکوره اطّلاع نيافتند لهذا در تفسير اين آيه
مبارکه معطّل شدند. و بعضی ذکر نمودند که چون آفتاب در
هر روز از نقطه ای طلوع می نمايد غير از نقطه يوم قبل لهذا به
۲۹
لفظ جمع ذکر فرموده. و بعضی ديگر نوشتهاند که مقصود
فصول اربعه است که در هر فصلی چون شمس از محلّی طالع
می شود و به محلّی غروب می نمايد لهذا مشارق و مغارب ذکر
شده. اين است مراتب علم عباد. و با وجود اين به جواهر
علم و لطائف حکمت چه جهل ها و عيوب ها که نسبت
می دهند.
|
46 |
و همچنين از اين بيانات واضحه محکمه متقنه
غير متشابه تفطّر سماء را که از علائم ساعت و قيامت است
ادراک نما. اين است که می فرمايد: "إذَا السَّمَاءُ انفَطَرَتْ."
مقصود سماء اديان است که در هر ظهور مرتفع می شود و به
ظهور بعد شکافته می گردد، يعنی باطل و منسوخ می شود.
قسم به خدا که اگر درست ملاحظه شود تفطّر اين سماء
اعظم است از تفطّر سماء ظاهری. قدری تأمّل فرمائيد. دينی
که سال ها مرتفع شده باشد و جميع در ظلّ آن نشو و نما نموده
باشند و به احکام مشرقه آن مدّت ها تربيت يافته و از آباء و
اجداد جز ذکر آن را نشنيده، به قسمی که چشم ها جز نفوذ
امرش را ادراک نکرده و گوش ها جز احکامش را استماع
ننموده، بعد نفسی ظاهر شود و جميع اينها را به قوّت و
قدرت الهی تفريق نمايد و فصل کند بلکه همه را نفی فرمايد .
حال فکر نما که اين اعظم است يا آنچه اين همج رعاع گمان
٣٠
نمودهاند از تفطّر سماء؟
|